جای غریبان، خانۀ غربا، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان، برای مثال تا که در منزل حیات بود / سال دیگر، که در غریبستان؟ (سعدی۲ - ۶۶۲)
جای غریبان، خانۀ غربا، قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان، برای مِثال تا که در منزل حیات بُوَد / سال دیگر، که در غریبستان؟ (سعدی۲ - ۶۶۲)
زن که پستان خرد دارد و این در میان ایرانیان حسن است، برخلاف، نزد اروپائیان مطلوب نیست. (یادداشت بخط مؤلف). مسحاء. (منتهی الارب). کمش. کمیش: بتی خردپستان بدست آورد که بر نار بستان شکست آورد. خردپستان وقتی صفت مدح است که کنایت از جوانی و کودکی و نارس بودن دختر باشد نه غیر آن
زن که پستان خرد دارد و این در میان ایرانیان حسن است، برخلاف، نزد اروپائیان مطلوب نیست. (یادداشت بخط مؤلف). مسحاء. (منتهی الارب). کمش. کمیش: بتی خردپستان بدست آورد که بر نار بستان شکست آورد. خردپستان وقتی صفت مدح است که کنایت از جوانی و کودکی و نارس بودن دختر باشد نه غیر آن
جای خیال. محل خیال. خیال جای. خیالکده: بگرد دل درین سودا تمام عمر گردیدم چو قدش سرو موزونی ندیدم در خیالستان. وحید (از آنندراج). ، بسیاری توهمات و تصورات. (ناظم الاطباء)
جای خیال. محل خیال. خیال جای. خیالکده: بگرد دل درین سودا تمام عمر گردیدم چو قدش سرو موزونی ندیدم در خیالستان. وحید (از آنندراج). ، بسیاری توهمات و تصورات. (ناظم الاطباء)
ناحیتی است در میرجاوۀ زاهدان. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی این نقطه چنین تعریف شده: کوهی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 42هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12هزارگزی باختری راه فرعی میرجاوه به خاش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ناحیتی است در میرجاوۀ زاهدان. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی این نقطه چنین تعریف شده: کوهی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 42هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12هزارگزی باختری راه فرعی میرجاوه به خاش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نخلستان. خرستان. (از ناظم الاطباء). حدیقه. (ربنجنی). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامۀ منیری) : باحه: خرماستانی داشت. (ترجمه طبری بلعمی). گزیت رز بارور شش درم بخرماستان بر همین زد رقم. فردوسی. دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی). گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو خرماستان شدستی اکنون دیار من. ناصرخسرو. تنی چند در خرقۀ راستان گذشتیم بر طرف خرماستان. سعدی (بوستان). مذارع، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب)
نخلستان. خرستان. (از ناظم الاطباء). حدیقه. (ربنجنی). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامۀ منیری) : باحه: خرماستانی داشت. (ترجمه طبری بلعمی). گزیت رز بارور شش درم بخرماستان بر همین زد رقم. فردوسی. دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی). گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو خرماستان شدستی اکنون دیار من. ناصرخسرو. تنی چند در خرقۀ راستان گذشتیم بر طرف خرماستان. سعدی (بوستان). مذارع، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری جوی زرکف و شوسۀ شاه آباد به ایلام. این ناحیه در دشت واقع و آب و هوای آن سردسیری است و به آنجا 500 تن سکنه میباشد. زبان آنها کردی و از سراب ایوان مشروب میشود. محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و چادرنشین هستند و در تابستان به گرمسیر از حدود غربی ایروان و سوسمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری جوی زرکف و شوسۀ شاه آباد به ایلام. این ناحیه در دشت واقع و آب و هوای آن سردسیری است و به آنجا 500 تن سکنه میباشد. زبان آنها کردی و از سراب ایوان مشروب میشود. محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و چادرنشین هستند و در تابستان به گرمسیر از حدود غربی ایروان و سوسمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
محل غریبان. جای غربا، گورستان. مقبره: قافله بازآید اندر شهر بی دیدار ما ما به تیغ قهر حق کشتۀ غریبستان شویم. سنائی. تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان ؟ سعدی
محل غریبان. جای غربا، گورستان. مقبره: قافله بازآید اندر شهر بی دیدار ما ما به تیغ قهر حق کشتۀ غریبستان شویم. سنائی. تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان ؟ سعدی
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی. بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) : از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی در سرابستان ما اندر خزان میدار بند. کسایی. بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107). مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم. سعدی