جدول جو
جدول جو

معنی خرابستان - جستجوی لغت در جدول جو

خرابستان
(خَ بِ)
خراب جای. خرابه. محل مخروبه:
بود غاری در آن خرابستان
خوش تر از چاه یخ بتابستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خرابستان
محل مخروبه
تصویری از خرابستان
تصویر خرابستان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرماستان
تصویر خرماستان
نخلستان، برای مثال تنی چند در خرقۀ راستان / گذشتیم بر طرف خرماستان (سعدی۱ - ۱۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرابستان
تصویر سرابستان
باغچه و باغ سرخانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد، بستان سرا، بوستان سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریبستان
تصویر غریبستان
جای غریبان، خانۀ غربا، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان، برای مثال تا که در منزل حیات بود / سال دیگر، که در غریبستان؟ (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ پِ)
زن که پستان خرد دارد و این در میان ایرانیان حسن است، برخلاف، نزد اروپائیان مطلوب نیست. (یادداشت بخط مؤلف). مسحاء. (منتهی الارب). کمش. کمیش:
بتی خردپستان بدست آورد
که بر نار بستان شکست آورد.
خردپستان وقتی صفت مدح است که کنایت از جوانی و کودکی و نارس بودن دختر باشد نه غیر آن
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا لِ)
جای خیال. محل خیال. خیال جای. خیالکده:
بگرد دل درین سودا تمام عمر گردیدم
چو قدش سرو موزونی ندیدم در خیالستان.
وحید (از آنندراج).
، بسیاری توهمات و تصورات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رِ)
ناحیتی است در میرجاوۀ زاهدان. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی این نقطه چنین تعریف شده: کوهی است از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان واقع در 42هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 12هزارگزی باختری راه فرعی میرجاوه به خاش. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا لِ)
دوات مرکب. دوات تحریر. دوات سیاهی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بتازی محبره. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُ تِ)
نام دیگر کرواتسی که واقع در شمال شرقی دریای آدریاتیک است. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به کرواتسی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نخلستان. خرستان. (از ناظم الاطباء). حدیقه. (ربنجنی). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامۀ منیری) : باحه: خرماستانی داشت. (ترجمه طبری بلعمی).
گزیت رز بارور شش درم
بخرماستان بر همین زد رقم.
فردوسی.
دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی).
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شدستی اکنون دیار من.
ناصرخسرو.
تنی چند در خرقۀ راستان
گذشتیم بر طرف خرماستان.
سعدی (بوستان).
مذارع، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد. واقع در هشت هزارگزی جنوب باختری جوی زرکف و شوسۀ شاه آباد به ایلام. این ناحیه در دشت واقع و آب و هوای آن سردسیری است و به آنجا 500 تن سکنه میباشد. زبان آنها کردی و از سراب ایوان مشروب میشود. محصولاتش: غلات، برنج، حبوبات و لبنیات می باشد. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و چادرنشین هستند و در تابستان به گرمسیر از حدود غربی ایروان و سوسمار می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ دی دَ / دِ)
آنکه خراج ستاند:
بنکویی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ)
دو طرف بینی. (از منتهی الارب). تثنیۀ خرنابه. رجوع بخرنابه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
آنجا که درخت شور بسیار بود
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نا بِ)
آنجا که درخت عناب بسیار بود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنۀ آن 270 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، پنبه و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ بِ)
محل غریبان. جای غربا، گورستان. مقبره:
قافله بازآید اندر شهر بی دیدار ما
ما به تیغ قهر حق کشتۀ غریبستان شویم.
سنائی.
تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رِ)
محل شرار. جایگاه شرار:
هوس محو شرارستان اشکم
نگاه واپسین مهمان اشکم.
میرمحمد زمان (از آنندراج).
و رجوع شود به شرار
لغت نامه دهخدا
(یِ)
یا پستان. نام دهی مابین اسفراین و گرگان. (از ناظم الاطباء). نام دهی است مابین اسفراین و جرجان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ ر ر بَ)
دو طرف بینی (صیغۀ تثنیه) از راست و چپ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
خانه ای که باغ داشته باشد. (آنندراج). بعربی حدیقه یعنی باغی که گرد آن دیوار کشند. (مجموعۀ مترادفات ص 134) :
از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و داربوی
در سرابستان ما اندر خزان میدار بند.
کسایی.
بالاء قرمیسین جایها ساخته بود تا بکنار رود بزرگ از سرابستانها و باغها بتابستان مقام ساختی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107).
مگر طوبی سر آمد در سرابستان جان من
که بر هر شعبه ای مرغی شکرگفتار می بینم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بِ)
خوابگاه. (ناظم الاطباء). جای خواب که آن را شبستان نیز گویند. (آنندراج) ، قبرستان. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مقلوب بستان (بوستان) سرا:
یکی حجره خاص از پی دوستان
در حجره اندر سرابوستان.
سعدی.
رجوع به سرابستان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارستان
تصویر خارستان
گلستان، جای پرجا
فرهنگ لغت هوشیار
خانه بی کسان بی کس کده، گورستان محل غریبان خانه غرباء، گورستان مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرا بستان
تصویر سرا بستان
بستانسرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوالستان
تصویر خوالستان
ظرفی کوچک که در آن مرکب سیاه کنند دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرماستان
تصویر خرماستان
جایی که درخت خرما بسیارباشد نخلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
فصل گرما و زمان تابش یکی از چهار فصل سال بین بهار و پائیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوالستان
تصویر خوالستان
((خا لِ))
دوات، ظرفی کوچک که مرکب را در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربستان
تصویر اربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره
نخل زار، نخلستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراب کننده
فرهنگ گویش مازندرانی