جدول جو
جدول جو

معنی خداریه - جستجوی لغت در جدول جو

خداریه
(خُ ری یَ)
سوداء. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). یقال: عقاب خداریه،ناقه خداریه. (از معجم الوسیط) (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خداکریم
تصویر خداکریم
(پسرانه)
خدا (فارسی) + مراد (عربی) نام یکی از سرداران کریمخان زند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
کاغذهای چروک خورده، پاره یا آب دیده که برای استفاده در چاپ مناسب نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
ورقه ای که به وسیلۀ آن مطلبی را از راه قانونی به کسی یادآوری می کنند، یادبرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانیه
تصویر خزانیه
شعری که در وصف خزان و آنچه مناسب آن است گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ ئی یَ)
گروهی که بداء را درباره خداوند متعال جایزمی دانند. (از تعریفات جرجانی). از غلاه شیعه که بداءرا درباره حق تعالی جایز دانسته اند. اینان گویند مانعی ندارد که خداوند فعلی را اراده کند سپس چیزی او را آشکار شود که پیش از ارادۀ آن فعل بر او پوشیده بود و از ارادۀ خود منصرف شود. (از شرح المواقف از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به بداء و بدایی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ قَ)
ظاهراً از بدرقه (بدرقه) گرفته شده که گویا مسافران و کاروانیان را بدرقه می کرده و از حکومت مشاهره می گرفته اند: ذکر مال عمال و اهل نزول در نواحی قم، دراصل از برای اصحاب سیارات و بدارقه به قم قسمتی کرده اند. (تاریخ قم ص 165). و برزیگران و اربابان را، به مشاهره و پایمزد بدارقه، و قسمتهایی الزام و تکلیف نمی کردند. (تاریخ قم ص 186). و رجوع به بدرقه شود
لغت نامه دهخدا
ابساریه. ماهی خرد. ماهی کوچک. ریزه ماهی. (دزی ج 1 ص 2، 82: ابساریه، بساریه و بسّا. رجوع به بساریا و ابساریه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
کار خانه ماهوت بافی، پرده بافی و پارچه های بزرگ و پرده های بزرگ. (از دزی ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ)
پرده نشینی. (آنندراج). رجوع به خدارت در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ری ی)
سیاهرنگ. (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) ، شب تاریک. منه: لیل خداری. (از متن اللغه) ، اسب سیاه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، عقاب سیاه. (مهذب الاسماء) ، موی سیاه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شتر سخت سیاه. منه: بعیر خداری. (از منتهی الارب) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(خَ ری یَ)
مؤنث خدری. خرمادۀ سیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دارْ یَ / یِ)
مصحف دورویه. دائره. یهودیان طهران دریه گویند. حلقه واری است از چوب که بر یک روی یا دو روی آن پوستی کشیده باشند و رامشگران بهمراه دیگر سازها بنوازند. رجوع به دائره و دورویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خطابی: راستنمود، نام یکی از شاخه های هفت پیشوایی از پیروان ابوالخطاب محمد بن ابی زینب اجدع کوفی که می گفت آدمی پس از رسیدن به پیامبری خدا می گردد. آنان جعفر صادق ع را نیز خدا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداری
تصویر خداری
شب تار، ابر سیاه، موی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خداره
تصویر خداره
پرده نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
هشدار نامه یاد گرنامه در زبان دادگستری فرستادن هشدارنامه که برای یادآوری و آگاهاندن است و با دستور بازداشت یا بازداشت نامه یکی نیست یادبرگ برگه ای که بر آن اخطار برای کسی نوشته اند نوشته ای که بوسیله آن مطلبی را بکسی یا کسانی یادآوری میکنند ابغیه، نامه ای رسمی است که از طریق دادگاهها بشخص یا اشخاصی ابغ می شود و در آن نامه اجرای امری را می خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خضرمی، ایرانیان شامی گروهی از ایرانیان که در نخستین سده های اسلام به شام رفته و آن جا ماندگار شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفافیه
تصویر خفافیه
سوسنگرد نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابین
تصویر خدابین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریف
تصویر خذاریف
جمع خذروف، باد فرها بازیچه ای است از چرم باد ریسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذاریم
تصویر خذاریم
کهنه و پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدریه
تصویر خدریه
ماچه خر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
منسوب به بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
فرانسوی آبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطاریه
تصویر اخطاریه
((اِ رِ یِّ))
نامه ای که از طرف دادگاه برای شخص یا اشخاصی فرستاده می شود، و در آن مطلب مورد نظر را برای شخص یادآور می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
((بَ یِّ))
اشعاری که درباره فصل بهار گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آواریه
تصویر آواریه
آبدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخطاریه
تصویر اخطاریه
یادبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
دف، دایره، داربه، دف کوچک که نوعی ساز کوبه ای است
فرهنگ گویش مازندرانی