جدول جو
جدول جو

معنی خجولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خجولیدن
(گُ شُ دَ)
معانقه کردن. در بغل گرفتن. (آنندراج). در بر گرفتن. در آغوش کردن. در کنار گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 389)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ و فریاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
بسوریدن. بشولیدن. پشولیدن. نفرین کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). رجوع به بسوریدن، بشولیدن، پشولیدن و بسور شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ گَ تَ)
ژولیده شدن.
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ / بِزَ دَ)
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل:
یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن
ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش).
، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو گُ تَ)
رجوع به بشولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
مرکّب از: ب + جوشیدن، بجوش آمدن. جوشیدن.
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ کََد)
در برگرفتن. در آغوش گرفتن. بغل گیری کردن. در کنار گرفتن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 389)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ زدن، فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهولیدن
تصویر گهولیدن
عوض و بدل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
مایل بدوستی و معاشرت و موانست با مردم نبودن، مقابل جوشیدن، نجوشیدن با مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجالیدن
تصویر خجالیدن
در بر گرفتن، در کنار رفتن، در آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژولیدن
تصویر غژولیدن
هشیار و چالاک بودن، متوجه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
((پُ دَ))
بر هم زدن، پاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
((پِ دَ))
پژمرده کردن، رنجه کردن، نرم گردیدن، پژولانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
((شُ دَ))
بانگ کردن، با آهنگ خواندن، سوت زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فِ دَ))
پژولیدن، پریشان شدن، پژمرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فَ دَ))
افژولیدن، پریشان ساختن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جولیدن
تصویر جولیدن
((جُ دَ))
پریشان شدن، ژولیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
((خُ دَ))
بانگ برزدن، فریاد کشیدن
فرهنگ فارسی معین