جدول جو
جدول جو

معنی خبیئه - جستجوی لغت در جدول جو

خبیئه
(خَ ءَ)
پنهان کرده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبایا، پنهانی. (از منتهی الارب). راز نهانی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبایا
لغت نامه دهخدا
خبیئه
(خَ ءَ)
نام دختر ریاح بن یربوع است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خبیئه
((خَ ئِ یا ئَ))
پنهان، مخفی
تصویری از خبیئه
تصویر خبیئه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبیثه
تصویر خبیثه
خبیث، ناپاک، نجس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خُ بَ ءَ)
کوفی. لقب او سؤرالاسد است
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ)
ساخته. پرداخته، جمع حساب، پیچیده. (از برهان قاطع) ، سنجیده. (اوبهی) ، تل ریگ. تودۀ ریگ. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ بَ ءَ)
محمد بن خالد. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
(ءَ)
از ب وء، جای دهی و فرودآوری. (منتهی الارب). جای فرودآوری. (ناظم الاطباء). النزول. (اقرب الموارد) ، جای باش و منزل. (منتهی الارب). جای باش. (ناظم الاطباء). منزل. (اقرب الموارد) ، حال، یقال: فلان ببیئه سوء و انه لحسن البیئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
ابن کناز. وی والی ابله بود بزمان عمر. عمر درحق او گفت: ’لاجاحه لنا فیه هو یخبا و ابوه یکنز’
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
تأنیث نبی ٔ است. (از المنجد). رجوع به نبی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَیْ یِ ءَ)
تصغیر نبوّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
زمین مرگامرگی ناک که در آن وبا و طاعون باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
از ’ب وء’، شدید. (محیط المحیط). حاجت مبیئه، حاجت سخت. (منتهی الارب). سخت وشدید، مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
طلایه. (فرهنگ فارسی معین). طلایه. ج، ربایا. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ربایا شود، دیده بان. دیده بان لشکر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(خَ ءَ)
گناه یا گناهی که بقصد کنند. (از منتهی الارب). ذنب. زلت. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطیئات، خطایا، اندک از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
مؤنث خبیث است به معنی ناپاک. ج، خبیثات، خبائث.
- ارواح خبیثه، ارواح پلید. ارواح ناپاک. مقابل ارواح طیبه.
- شجره خبیثه، درخت تلخ گوهر. منه: من اکل من هذه الشجره الخبیثه فلایقربن مجلسنا. (از اقرب الموارد) : و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه. (قرآن 26/14).
- ، درخت حنظل. (آنندراج).
- ، گیاه کشوث. (منتهی الارب).
- قروح خبیثه، زخمهای منکر دیرعلاج. زخمهای علاج ناپذیر.
، گیاه کریه الطعم و بدبو. (از اقرب الموارد).
- کلمه خبیثه، کلمه زشت. مقابل کلمه طیبه: و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار. (قرآن 26/14).
، ردیه. مقابل سلیمه و جیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، زانیه. زن بدکاره. زن فاجره. زن زشتکار. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خبیثات: الخبیثات للخبیثین. (قرآن 26/24)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خفه شده. گلوفشرده. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خاکشی که آنرا بزرالخمخم خوانند گرم و تر است و با نبات اگر بخورند بدن را فربه کند. (از برهان قاطع). صاحب انجمن آرای ناصری می گوید: من این معنی را برای خبیده در فرهنگها نیافتم
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
پاره ای از مو، گوسپند که جماعتی بشرکت خریده ذبح کنند، پشم نیکوی گوسپند از اول بریدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
غنیمت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ صَ)
افروشه. (مهذب السماء). نوعی خاص از خبیص. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اخبصه
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ)
کمی آب باقی مانده در مظروف در حدود نصف و ثلث آن. ج، خبط
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ)
یخنی. (از بحر الجواهر). شاید مصحف خبیئه باشد
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری اهواز و کنار رود کارون. این دهکده دارای 50تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
جمع حساب، تودۀ ریگ. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ’خبیوره’ و ’خبیره’ شود، سامان کار. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
خرقه که از جامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). ج، خبائب، گوشت بدرازا بریده و تنگ کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، خبائب، شکم وادی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، خبائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
گناه، خطا، جمع خطئیات، خطایا
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیئته
تصویر خبیئته
پنهان کرده پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
دیده بان، طلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیئه
تصویر ربیئه
((رَ ئَ یا ئِ))
دیده بان، طلایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطیئه
تصویر خطیئه
((خَ ئِ))
گناه، خطا، جمع خطایا
فرهنگ فارسی معین
اثم، اشتباه، تقصیر، خبط، خطا، سهو، گناه، لغزش
متضاد: حسنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد