جدول جو
جدول جو

معنی خب - جستجوی لغت در جدول جو

خب
خیانت، انجام عملی که برخلاف اعتماد دیگران است
تصویری از خب
تصویر خب
فرهنگ فارسی عمید
خب
(خِب ب)
جوش و آشوب دریا، گربز. ادغل، مرد فریبنده. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خب
(خِب ب)
یاقوت آنرا به روایت از اسمأبن خارجه نام موضعی می داند: عیش الخیام لیالی الخب و نیز بنقل از ابی داود باز آنرا نام موضعی می آورد:
اقفر الخب من منازل اسماء
فجنبا مقلص فظلیم.
نصر آنرا آبی از بنی غنی در قرب کوفه می داند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خب
(خُب ب)
پوست درخت. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد) (از تاج العروس) ، زمین پست. مغاک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). ج، اخباب، خبوب، پارچه ای که بر سر انگشت بندند. (از معجم الوسیط). ج، اخباب، خبوب، زمین سخت. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
خب
(خَب ب)
مرد فریبنده. مرد گربز. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). مرد زیرک. هوشیار. مکار. حیله گر. (غیاث اللغات) : الخب و المغفل داستان زیرک و شریک مغفل. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی)
لغت نامه دهخدا
خب
(خَب ب)
ریگ توده دراز چسبیده بزمین. (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) (منتهی الارب) ، زمین نرم میان دو زمین درشت که در آن قارچ روید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خب
(خَ)
خاموش. امر به خاموشی. خفه شو. کلام مگو. بیش ازین مگو:
فلک چون این سخن بشنید گفتا
برو ابن یمین خب باش یعنی !
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
خب
(تَضْ)
از باب نصر ینصر. بلند شدن و دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس). (تاج المصادر بیهقی) ، منع کردن مردی را از چیزی که در نزد اوست، منزل گزیدن در زمین پست از روی بخل تا کسی جای بودن را نداند، شتاب کردن و تعجیل کردن در کار. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) ، گربز کردن. فریب دادن، جوشیدن دریا و آشوب گردیدن آن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد) ، پویه دویدن. برداشتن اسب هر دو دست و پای راست را با هم و هر دو دست و پای چپ را با هم. (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، تیز رفتن. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خب
(تَ ضَیْ یُ)
گربزی کردن. فریفتن. خیانت کردن. (از تاج العروس) (ازالمنجد) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، جوشیدن دریا. آشوب گردیدن آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خب
خاموش، خفه شو، فریبکار، مکار چیز پنهان، امر پنهانی، شیئی مخفی شده، پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
خب
خوب، خوب، زیبا، درست، در مقام حرف شنوی از کسی به کار برده می
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پنهان شده پنهان مخفی، جمع خبایا. مونث حبیث، جمع خبائث (خبایث) خبیثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر
تصویر خبیر
آگاه، دانا، با خبر، ساخته شده و مهیا گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثین
تصویر خبیثین
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثه خبیثت
تصویر خبیثه خبیثت
مونث خبیث: هر ناتور، کبست (حنظل) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیثات
تصویر خبیثات
جمع خبیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیث النفس
تصویر خبیث النفس
بد نفس بد طینت
فرهنگ لغت هوشیار
هرنو تار ناخوشایند گناک پلید نجس ناپاک مقابل طیب، زشت سیرت بد فطرت بد نیت، جمع اخباث خبثاء خبثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیت
تصویر خبیت
پلید، ناپاک، ضد طیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیز
تصویر خبیز
نان، ترید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیر کردن
تصویر خبیر کردن
آشنا کردن، اطلاع دادن، بینا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیاری
تصویر خبیاری
تازی گشته خاویار تخم ماهی مروارید سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
افروشه آفروشه و دانند که آفروشه نان است باری مجاملتی در میانه بماند گونه ای خوراک از خرما و روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبین
تصویر خبین
سامان کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیئته
تصویر خبیئته
پنهان کرده پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبئی
تصویر خبئی
همظوای امیر پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبررسان
تصویر خبررسان
مخبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خباثت
تصویر خباثت
ناپاکی، پلیدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
نوگزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
گزارشگر، نودادنویس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبره
تصویر خبره
کارشناس، زبردست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبیث
تصویر خبیث
ناپاک، پلید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبرنگار
تصویر خبرنگار
مخبر
فرهنگ واژه فارسی سره