جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خباثت

خباثت

خباثت
پلیدی. ناپاکی. (ناظم الاطباء) (از ترجمان عادل بن علی) (دهار) :
سخن چون زر پخته بی خبائث گردد و صافی
چو او را خاطر دانا به اندیشه بپالاید.
ناصرخسرو.
، بدکاری. بدعملی، بدذاتی. بدجنسی، بی آبرویی. بی شرفی، حقارت. پستی، نجاست. (از ناظم الاطباء). رجوع به خباثه شود
لغت نامه دهخدا

خباثت

خباثت
بدجنسی، بدسرشتی، بدنهادی، پست فطرتی، پلیدی، شرارت، بدجنس شدن، بدطینت گشتن، پلیدشدن، پلیدی، ناپاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

مباثت

مباثت
سر خویش را نزد کسی فاش کردن بر باطن کار خود کسی را آگاه ساختن: و ترا گر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم لیکن هوای تو باظهار آن رخصت نداد و اکنون که تو این مباثت پیوستی اگر باز گویم از عیب دور باشد، از کسی غمخواری و اندوهگساری طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار