گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسلۀ جلالی خاکسار معروفند، دوکتاب تحفۀ درویش و گنجینۀ اولیاء از این فرقه منتشر شده است، ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است، در تهران، مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند
گروهی از صوفیه میباشند که مذهبشان شیعه و بنام سلسلۀ جلالی خاکسار معروفند، دوکتاب تحفۀ درویش و گنجینۀ اولیاء از این فرقه منتشر شده است، ریاست این فرقه اکنون با مطهر علی شاه است، در تهران، مشهد و کوفه خانقاه و مراکزی دارند
خاک آلودی، (شرفنامۀ منیری)، عجز و تواضع، (آنندراج)، افتادگی، نامرادی، خواری، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایشان و راحت و آسایش انام و تازگی ایام است، (تاریخ قم ص 4)، لباس عافیتی به ز خاکساری نیست به این لباس سبک از جهان قناعت کن، صائب (از آنندراج)، هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک، صائب
خاک آلودی، (شرفنامۀ منیری)، عجز و تواضع، (آنندراج)، افتادگی، نامرادی، خواری، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 384) : که در نگونساری و خاکساری ایشان و راحت و آسایش انام و تازگی ایام است، (تاریخ قم ص 4)، لباس عافیتی به ز خاکساری نیست به این لباس سبک از جهان قناعت کن، صائب (از آنندراج)، هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک، صائب
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 54 هزارگزی شمال باختری تربت جام و 2 هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری دارای 208 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 54 هزارگزی شمال باختری تربت جام و 2 هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری دارای 208 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : آنکه راه خلاف تو سپرد اگر آبست خاکسار شود، مسعودسعد، ، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار، کسائی، چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، خاک پیراستن چه کار بود حامل خاک خاکسار بود، نظامی، ، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار، دقیقی، برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار، دقیقی، خروشان بر شهریار آمدند دریده بر و خاکسار آمدند، فردوسی، بدو گفت کای ریمن خاکسار چه کژی بکار آوریدی چو مار، فردوسی، همی آرزو رزم شیران کنی مرا خاکسار دو کیهان کنی، فردوسی، بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار، فرخی، سالار خانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)، از من برمید غمگسارم چون دید ضعیف و خاکسارم، ناصرخسرو، هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی، ناصرخسرو، از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام، امیرمعزی، زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند، خاقانی، شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند، خاقانی، گر چه خصمان ز ریگ بیشترند همه را مرگ خاکسار کند، خاقانی، خاکساران بخاک سیر شوند زیردستان بدست زیر شوند، نظامی، ... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)، دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسار من دارد، سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)، ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور منی خاکسار کرد، سعدی، گناه آید از بندۀ خاکسار به امید عفو خداوندگار، سعدی، من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند، حافظ، ، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)
بمعنی خاک مانند است چه سار بمعنی مانند هم آمده است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : آنکه راه خلاف تو سپرد اگر آبست خاکسار شود، مسعودسعد، ، کنایه از چیزی گردآلود است، (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) : فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار، کسائی، چون کنی از نطع خاک رقعۀ شطرنج رزم از بس گرد نبرد چرخ شود خاکسار، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 198)، گفت ویحک چه کس توانی بود اینچنین خاکسار و خون آلود، نظامی، خاک پیراستن چه کار بود حامل خاک خاکسار بود، نظامی، ، مردم افتاده، درویش، نامراد، خوار، ذلیل: سرانجام بختش کند خاکسار برهنه شود آن سر تاجدار، دقیقی، برفتند هر دو شده خاکسار جهاندارشان رانده و کرده خوار، دقیقی، خروشان بر شهریار آمدند دریده بر و خاکسار آمدند، فردوسی، بدو گفت کای ریمن خاکسار چه کژی بکار آوریدی چو مار، فردوسی، همی آرزو رزم شیران کنی مرا خاکسار دو کیهان کنی، فردوسی، بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار، فرخی، سالار خانیان را با خیل و با خدم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار، منوچهری، خاک بر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست، (تاریخ بیهقی)، از من برمید غمگسارم چون دید ضعیف و خاکسارم، ناصرخسرو، هر حکیمی کاین شنود از تو چه گوید گویدت خاکساری خاکساری خاکسار ای ناصبی، ناصرخسرو، از شرار تیغ بودی بادساران را شراب وز طعان رمح بودی خاکساران را طعام، امیرمعزی، زهر خندد بخت بد بر زورق آن خاکسار کاتشین قاروره اش بر بادبان افشانده اند، خاقانی، شد پایمال تخت و نگین کز تو درگذشت شد خاکسار تاج و کمر کز تو بازماند، خاقانی، گر چه خصمان ز ریگ بیشترند همه را مرگ خاکسار کند، خاقانی، خاکساران بخاک سیر شوند زیردستان بدست زیر شوند، نظامی، ... که خورده روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده، (گلستان)، دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین هوس که سر خاکسار من دارد، سعدی (دیوان چ مصفا ص 415)، ای قطرۀ منی سر بیچارگی بنه کابلیس را غرور منی خاکسار کرد، سعدی، گناه آید از بندۀ خاکسار به امید عفو خداوندگار، سعدی، من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند، حافظ، ، غریب، (غیاث اللغات)، آنکه در صف نعال یعنی در کفش کن خانه بنشیند، (برهان قاطع)