جدول جو
جدول جو

معنی خاراننده - جستجوی لغت در جدول جو

خاراننده
آنکه تن خود یا دیگری را می خاراند
تصویری از خاراننده
تصویر خاراننده
فرهنگ فارسی عمید
خاراننده(نَ دَ / دِ)
اسم فاعل از خاراندن و خارانیدن. آنکه بخاراند (سر و مانند آن را)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذراننده
تصویر گذراننده
عبور دهنده، کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
کسی که مردم را بشوراند، آنچه کسی را به هیجان بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از تارانیدن. پراکنده شده. ازهم پاشیده. فراری شده. رجوع به تاراندن و تارانده و تارانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
خیس کننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خو / خوَ / خُ نَنْ دَ / دِ)
خشک کننده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تَ / تِ)
مذل ّ. هائن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ دَ / دِ)
به خوردن واداشته شده. آنکه او را وادار به خوردن چیزی کرده اند، متمتع. بهره یاب. مطعم. منتفع
لغت نامه دهخدا
(تَ گِ رِ تَ / تِ)
بخنده درآوردنده. بخنده افکننده. بخنده وادارنده
لغت نامه دهخدا
(خُ نَنْ دَ / دِ)
خشک کننده، مجفّف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه خراشاند. آنکه ایجاد خراش کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنکه خبری را رساند، خبربر. منهی
لغت نامه دهخدا
(گَ شُ دَ)
خاراندن. صاحب فرهنگ آنندراج آن را مصدر دو مفعولی گرفته و چنین معنی کرده است: خاریدن فرمودن کسی را. ناظم الاطباء نیز چنین معنی کرده است: خاریدن کنانیدن و فرمودن. این دومعنی بهیچوجه در زبان فارسی کنونی استعمال ندارد
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
افزاینده. افزون کننده. (تتمۀ برهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ نَنْ دَ / دِ)
مطعم. رازق. مغذی. آنکه بکس دیگری اطعام می کند، بهره رسان. نفعرسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از تاراندن. پراکننده. فراری سازنده. ازهم پاشنده. رجوع به تاراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تارانیده
تصویر تارانیده
تارانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکاننده
تصویر خشکاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراننده
تصویر خوراننده
کسس که غذا یا چیز دیگر (مانند سم) را بدیگری بخوراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
پراکنده کننده متفرق سازنده، دور کننده، زجر کننده ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاننده
تصویر پالاننده
اسم پالانیدن، افزون کننده افزاینده. افزاینده، افزون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواباننده
تصویر خواباننده
خواب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیساننده
تصویر خیساننده
آنکه چیزی را خیس و مرطوب سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورانیده
تصویر خورانیده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداننده
تصویر ناداننده
آنکه نمی داند جاهل مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
بگرفتن وا دارنده، شعله ور سازنده: شمع روشن نی ز گیراننده ای یا بگیراننده ای داننده ای. (مولوی)، مقید سازنده، متصل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراننده
تصویر گوراننده
درهم و برهم کننده آشفته سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواراننده
تصویر گواراننده
آنچه موجب هضم گردد مدد کننده به هضم، خوشگوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداننده
تصویر خنداننده
آنکه کسی را بخنده درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشاننده
تصویر خوشاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوراننده
تصویر شوراننده
تحریک کننده، انگیراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراننده
تصویر تاراننده
((نَ دِ))
دور کننده، ترساننده
فرهنگ فارسی معین