جدول جو
جدول جو

معنی خئر - جستجوی لغت در جدول جو

خئر
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خبر
تصویر خبر
مطلبی دربارۀ یک رویداد جدید، آگاهی، حدیث، کنایه از حادثه، رویداد، در علوم ادبی گزاره
خبر دادن: اطلاع دادن
خبر داشتن: اطلاع داشتن، مطلع بودن
خبر شدن: با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
خبر کردن: آگاه کردن، دعوت کردن، خبر دادن، اطلاع دادن، برای مثال چو گل بر مرز کوهستان گذر کرد / نسیمش مرزبانان را خبر کرد (نظامی۲ - ۱۵۵) ، قناعت توانگر کند مرد را / خبر کن حریص جهانگرد را (سعدی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیر
تصویر خیر
هرزه، بیهوده، عبث
گل همیشه بهار، گل شب بو، خیری، برای مثال چنان ننگش آمد ز کار هجیر / که شد لاله برگش به کردار خیر (فردوسی۴ - ۴۳۲)
خیرخیر: بیهوده، حیران، سرگردان، بی سبب، برای مثال نخستین از اغریرت اندازه گیر / که بر دست او کشته شد خیرخیر (فردوسی - ۲/۳۳۵) تیره و تار، برای مثال از آوای گردان و باران تیر / همی چشم خورشید شد خیرخیر (فردوسی - ۳/۱۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسر
تصویر خسر
خسور، پدرزن، پدرشوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدر
تصویر خدر
سستی اندام، در پزشکی به خواب رفتن عضوی از بدن
ویژگی عضوی از بدن که دچار خواب رفتگی یا سستی شده باشد، بی حس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زنی که بچۀ دیگری را شیر می دهد، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خور
تصویر خور
شاخاب هایی از خلیج فارس مثلاً خور موسی، خور میناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خار
تصویر خار
هر یک از زائده های نوک تیزی که در شاخه های بعضی درختان و گیاهان می روید، تیغ، هر چیز شبیه تیغ گیاه، استخوان تیز ماهی
خاریدن
خار راه کسی شدن: کنایه از مانع کسی شدن
خار مغیلان: درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید، مغیلان
خار و خاشاک: خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک
خار و خس: خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک، خار و خاشاک
خار و خسک: خرده و ریزۀ خار و کاه و گیاه خشک، خار و خاشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمر
تصویر خمر
شراب خوردن، هر نوشابه ای که مستی می آورد، به ویژه شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلر
تصویر خلر
گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، بسله، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسر
تصویر خسر
زیانکاری، نقصان مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیر
تصویر خیر
نیکوئی، خوبی کرم، بزرگواری، نجابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنر
تصویر خنر
جمع خانر، دوستان ناب یاران یکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خور
تصویر خور
ضعیف، سست، ناتوان خورشید، آفتاب، مهر، شرق، شمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمر
تصویر خمر
شراب، آب انگور که مسکر است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران جزو دسته سفید یا آبی و یا زرد. ارتفاع آن بیک متر میرسد. دانه های وی بمقدار یک نخود است و در غلافی جای دارد. سبز آنرا خام میخورند و رسیده و خشک شده آنرا می پزند و میخورند ململی بسله کلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفر
تصویر خفر
شرمگین پیمان نهادن، نگهبانی ، بدرهگی (بدرهه بدرقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزر
تصویر خزر
خرد و تنگ گردیدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصر
تصویر خصر
سرد سرما سرد شدن میان کمر، راه میان بر سرد سرما سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سست گردیدن عضو و بخواب رفتن آن، بی حسی پرده، چادر پرده، چادر بی حس بی حس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئر
تصویر زئر
شیر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تیغ درخت، سیخهای نوک تیز که در شاخه های درختان و گیاهها میروید و هر چیز شبیه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجر
تصویر خجر
بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثر
تصویر خثر
شوریده دلی پریشاندلی، تباه مغزی شرمیدن شرم کردن، سفت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر
تصویر خبر
عالم، مطلع، واقف، دانا، خبردار، آگاهی، حدیث، اخبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائر
تصویر خائر
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
نزدیکی به هلاکت یا آنکه مایه تلف شدن کسی یا چیزی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشر
تصویر خشر
آزناکی آزمندی، گریز از بیم گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر
تصویر خطر
سیج، ناگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خبر
تصویر خبر
آگهی، تازه، پیام، رسیده، نوداد
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در روستایزرین گل علی آبادکتول، روستایی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی