جدول جو
جدول جو

معنی حَسَّ - جستجوی لغت در جدول جو

حَسَّ
خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حسّاسانه، آلرژیک
دیکشنری عربی به فارسی
بیش حسّاس، فوق العاده حسّاس
دیکشنری عربی به فارسی
بی حسّ، غیر حسّاس، بی احساس
دیکشنری عربی به فارسی
بهبود یافته، تقویت شده
دیکشنری عربی به فارسی
به طور زودرنج، به روشی حسّاس
دیکشنری عربی به فارسی
به طور بی حسّ، به روشی غیر حسّاس، به طور بی احساس
دیکشنری عربی به فارسی
با احساس، با حسّاسیّت
دیکشنری عربی به فارسی
حسّاس به قلقلک، حسّاس، بسیار حسّاس
دیکشنری عربی به فارسی
بیش از حد حسّاس، خیلی حسّاس است
دیکشنری عربی به فارسی
حسّاسیّت، حسّاس
دیکشنری عربی به فارسی
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
دیکشنری عربی به فارسی
بهینه کردن، او بهبود یافت
دیکشنری عربی به فارسی
دست زدن به، او احساس کرد
دیکشنری عربی به فارسی
در هم پیچیدن، چفت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
فشار آوردن، او اصرار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
دیکشنری عربی به فارسی
کیف پول داشتن، او برید
دیکشنری عربی به فارسی
ایستگاه کردن، او فرود آمد
دیکشنری عربی به فارسی
لبه دادن، او تاب خورد
دیکشنری عربی به فارسی
خارش داشتن، او خراشید
دیکشنری عربی به فارسی
گمان کردن، او احساس می کند
دیکشنری عربی به فارسی