- حَسَّ
- خش خش کردن، او حسّ کرد، حسّ کردن
معنی حَسَّ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حسّاسانه، آلرژیک
بیش حسّاس، فوق العاده حسّاس
بی حسّ، غیر حسّاس، بی احساس
بهبود یافته، تقویت شده
به طور زودرنج، به روشی حسّاس
به طور بی حسّ، به روشی غیر حسّاس، به طور بی احساس
با احساس، با حسّاسیّت
حسّاس به قلقلک، حسّاس، بسیار حسّاس
بیش از حد حسّاس، خیلی حسّاس است
حسّاسیّت، حسّاس
منحل کردن، راه حلّ، حل کردن، عیب یابی کردن، باز کردن گره ها
بهینه کردن، او بهبود یافت
دست زدن به، او احساس کرد
در هم پیچیدن، چفت کردن
فشار آوردن، او اصرار کرد
محدود کردن، پایان، مرز گذاشتن، تیز کردن، محصور کردن
کیف پول داشتن، او برید
ایستگاه کردن، او فرود آمد
لبه دادن، او تاب خورد
خارش داشتن، او خراشید
گمان کردن، او احساس می کند