جدول جو
جدول جو

معنی حوصه - جستجوی لغت در جدول جو

حوصه
(صَ)
بمعنی مرد مظفر، مسیحی رومانی و یکی از خویشان پولس است که با وی در زندان بود و پولس در نامه رومانیان او را سلام می فرستد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، محدوده، قلمرو، حوزۀ علمیه
حوزۀ علمیه: محل آموزش علوم اسلامی مثلاً حوزۀ علمیۀ قم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوضه
تصویر حوضه
زمین هایی که در انتهای رود قرار دارد و از آب آن مشروب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حومه
تصویر حومه
نواحی اطراف و پیرامون شهر یا هر جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوله
تصویر حوله
نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوصله
تصویر حوصله
صبر، تحمل، بردباری، در علم زیست شناسی چینه دان پرنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در تداول اطراف و گرداگرد شهر. (از فرهنگ فارسی معین) : در این مرغزار (رول) ناحیتی است اقطاعی و ملکی و حومه آن باغ است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 124). حومه آن نواحی بجه است و هوای آن سردسیر است بغایت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122).
- حومه نشین، کسی که در پیرامون شهر سکنی ̍ دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بلور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام یکی از دهستان های حومه شهرستان گلپایگان است. این دهستان در باختر شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است: از شمال بخاک خمین، از جنوب به پشتکوه. از خاور به گلپایگان و از باختر به الیگودرز. ناحیه ای است واقع در جلگه، هوای آن گرمسیری و سالم است. از رودخانه مشروب می شود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. این دهستان از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است. سکنۀ آن در حدود 3500 تن میباشد. قراء مهم آن عبارتند از ابولولان، کوچری و سررباطان. راههای استفادۀ این دهستان مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ وی یَ)
مؤنث حوی. (اقرب الموارد). گردگی هر چیزی. (منتهی الارب) ، چرب روده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (زمخشری) (بحر الجواهر) (ترجمان عادل بن علی). ج، حوایا، گلیم که گرداگرد کوهان شتر نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرغی است خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَوْ وُ)
برگشتن و به یک سو شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیص شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مادر. (ناظم الاطباء) ، قرابت از سوی مادر. (اقرب الموارد) ، زوجه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان لی حوبه اعولها، ای ضففه و عیالا. (اقرب الموارد) ، سریت، شدت. (ناظم الاطباء) ، وسط خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حیوان باری. (ناظم الاطباء) ، مرد ضعیف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کسی که نه خیر دارد و نه شر: انما فلان حوبه، ای لیس عنده خیر و لاشر، وسط خانه. (ناظم الاطباء) ، بزه و گناه. (اقرب الموارد). ج، حوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به حوبه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ تَ)
ج حوت، به معنی ماهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
ناحیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ناحیت. (مهذب الاسماء) ، مرکز. مجتمع.
- حوزهالملک، دارالملک. پای تخت. بیضۀ ملک. دارالسلطنه. عاصمه. کرسی. قصبه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حوزۀ انتخابات.
- حوزۀ درس.
- حوزۀ قضائی.
، میانۀ ملک، انگوری است. (منتهی الارب) ، فرج زن، طبیعت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
نام پرنده ای است که در مصر بسیار است. ج، حواصل. و آن مرغی است بسیارخوار بزرگ حوصله. (منتهی الارب) ، چینه دان مرغان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقر آب در تگ حوض، گوسفندی که مافوق ناف وی کلان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ مِ صَ)
یک حمّص نخود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
معظم آب دریا و سخت ترین جای آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و همچنین است حومه ماء و حومه رمل و حومه قتال و غیره. ج، حومات. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، حرب گاه. (مهذب الاسماء). جای قتال. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوصه
تصویر لوصه
دردپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحصه
تصویر وحصه
سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفصه
تصویر حفصه
کفتار ماده
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوطه
تصویر حوطه
هشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
چینه دان مرغ ژاغر، بردباری شکیبایی تحمل. چینه دان کراز نیخشادش ژاغر شکانک، تاب پروا (فرهنگ نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوصل
تصویر حوصل
حوصله، چینه دان مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
ناحیه، طرف
فرهنگ لغت هوشیار
معظم هر چیز، کارزار بزرگ، اطراف و گرداگرد شهر. مها گن (بلور)، کوست پروار، سترگ، جنگ بزرگ، بیرون شهر پیرانشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوصه
تصویر شوصه
آماس پهلو (ذات الجنب)، شکمدرد، جهیدن رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
((حُ زِ))
ناحیه، جانب، طرف، میان مملکت، علمیه مرکز تحصیل علوم دینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوصله
تصویر حوصله
((حُ صَ لِ))
چینه دان مرغ، صبر و تحمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوضه
تصویر حوضه
((حُ ض یا ضَ))
ناحیه یا منطقه ای که آب های آن به یک جا می ریزد، ناحیه ای که از آب یک رودخانه مشروب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوله
تصویر حوله
((حُ لِ))
هوله، پارچه ای که با آن صورت و دست ها را پاک و خشک کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حومه
تصویر حومه
((مِ))
اطراف و گرداگرد شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوزه
تصویر حوزه
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حوصله
تصویر حوصله
دل ورس
فرهنگ واژه فارسی سره