جدول جو
جدول جو

معنی حمده - جستجوی لغت در جدول جو

حمده
(حُ مَ دَ)
بسیار ستاینده. (منتهی الارب). بسیار حمدکننده اشیاء را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمده
(حَ دَ)
بنت واثق الهیتینه. یکی از زنان بسیار دانشمند که در حدیث و فقه و دیگر علوم عصر خویش تبحر داشت. و در اواخر قرن چهارم هجری در بغداد میزیست و فصاحت و طلاقت لسان مخصوص داشت. وعظ و نصایح سودمندش خیلی مؤثر بوده و در مجلسی مخصوص بخویش وعظ میکرد و ابن سمعان که یکی ازمشاهیر محدثان است از وی احادیثی روایت میکند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
حمده
(حَ دَ)
محموده. (از اقرب الموارد) : امراءه حمده، ای محموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمده
ستاینده
تصویری از حمده
تصویر حمده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حمزه
تصویر حمزه
(پسرانه)
شیر، نام عموی پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامده
تصویر حامده
(دخترانه)
مؤنث حامد، سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
(دخترانه)
مؤنث حمید ستوده شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمده
تصویر عمده
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر، اصلی، مهم مثلاً قسمت عمدۀ بحث، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمده
تصویر آمده
رسیده، وارد، آنکه وارد شده، آنچه روی داده، برای مثال زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی - ۴۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاده
تصویر حاده
مؤنث واژۀ حاد، تند، برنده، تیز، قاطع، نافذ، تند و تیز از لحاظ طعم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمده
تصویر تمده
کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند، کج زبان، تلنده، تمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمله
تصویر حمله
حامل ها، حمل کنندگان، میوده داران، جمع واژۀ حامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیده
تصویر حمیده
پسندیده، درخور ستایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفده
تصویر حفده
احفادها، فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان، جمع واژۀ احفاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمله
تصویر حمله
یورش، هجوم در جنگ،
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمده
تصویر دمده
ازمدافتاده، برافتاده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال دژ شاهپور و 2هزارگزی سیف، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ دَ)
محمده. محمدت:
نی نبی فرمود جود و محمده
شاخ جنت دان بدنیا آمده.
مولوی.
رجوع به محمدت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمیه
تصویر حمیه
پرهیز، نگاهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمده
تصویر صمده
تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمده
تصویر تمده
ستودن، تکلف کردن در ستایش خود
فرهنگ لغت هوشیار
مونث حمید: فرخنده، از نام های تازی مونث حمید ستوده پسندیده اخلاق حمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماه
تصویر حماه
لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
فرهنگ لغت هوشیار
از نام های تازی، شیر بیشه، تره تیزک از گیاهان تره تیزک، از اعلام مردان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمله
تصویر حمله
آهنگ بر دشمن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفده
تصویر حفده
یاران، دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاده
تصویر حاده
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمده
تصویر رمده
زنگ خاکستر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پازینه آنچه که از مد افتاده و باب روز نیست از مد افتاده توضیح: پرهیز کردن از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی پر بار رسیده وارد، واقع حادث، بدیهه لطیفه نادره، طبیعی مقابل مصنوع ساختگی، قسمی گچ روان کرده گشاده و تنگ یعنی بسیار آب و کم مایه برای سفید کردن ظاهر بنا چون دیوار و سقف لایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمده
تصویر محمده
محمدت در فارسی نیک نامی، ستایش، خرسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمده
تصویر عمده
بزرگ و کلان، مقدار کلی و بسیار از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمده
تصویر عمده
بیشتر، بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمله
تصویر حمله
آفند، تاختن، تازش، تک، تاخت
فرهنگ واژه فارسی سره