جدول جو
جدول جو

معنی حلیق - جستجوی لغت در جدول جو

حلیق
(حَ)
سترده. (از منتهی الارب) (آنندراج).
- لحیه حلیق، ریش سترده. و نگویندلحیه حلیقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حلیق
ریش سترده ریش تراشیده
تصویری از حلیق
تصویر حلیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلیم
تصویر حلیم
(پسرانه)
بردبار، شکیبا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علیق
تصویر علیق
تمشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، توت سه گل، تلو، توت العلیق، علّیق الجبل، سه گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلیق
تصویر طلیق
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیق
تصویر خلیق
خوش اخلاق، دارای اخلاق نیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
حلق ها، گلو ها، نای ها، جمع واژۀ حلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیب
تصویر حلیب
شیر، به ویژه شیر گاو یا گوسفند، شراب خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیت
تصویر حلیت
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره، حلیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاق
تصویر حلاق
آرایشگر، آنکه دیگران را آرایش کند، آرایش کننده، سلمانی، آرایشکار، آنکه جایی را تزئین و آماده می کند، دکوراتور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیق
تصویر علیق
خوراک ستور، آنچه چهارپایان می خورند از کاه، جو، بیده و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریق
تصویر حریق
آتش سوزی، آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بسیار ستردن سر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). موی بستردن. (زوزنی). سر ستردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نیک ستردن موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، انداختن چیزی بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به شکل حلقه داغ کردن ستور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قرار دادن چیزی را بشکل حلقه، و در حدیث است: و حلق باصبعه الابهام و التی تلیها و عقد عشراً، ای جعل اصبعیه کالحلقه و عقدالعشره ان یجعل رأس السبابه فی وسطالابهام و هو من مواضعات الحسّاب. (اقرب الموارد) ، دور به هوا برشدن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). بلندتر رفتن مرغ در هوا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دور بهوا شدن مرغ و گرد گردیدن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
اذاما التقی الجمعان حلق فوقهم
عصائب طیر تهتدی بعصائب.
نابغه (از اقرب الموارد).
، تحلیق بسر، پخته گردیدن دو ثلث غورۀ خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، تحلیق ضرع ناقه، بلند شدن شیر پستان ناقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحلیق عیون ابل، فرورفتن چشمهای شتران به مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گود افتادن چشم شتران. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحلیق قمر، هاله بستن ماه، تحلیق نجم، بلند شدن ستاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) :
رب منهل طاو وردت و قد خوی
نجم و حلق فی السماء نجوم.
(اقرب الموارد).
، نفخ آوردن شکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : شربت صواحاً فحلق بی، نوشیدم شیر که آب در آن غالب بود، پس نفخ کرد شکم من، برداشتن چشم بسوی آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحلیق ظرف از آشامیدنی، پر شدن آن از شراب، چنانکه قسمت کمی از آن باقی ماند که گویی آب به حلق ظرف رسیده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنیق
تصویر حنیق
خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
فرهنگ لغت هوشیار
ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوق
تصویر حلوق
تاک پیچه از گیاهان جمع حلق گلوها حنجره ها خشکنایها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیت
تصویر حلیت
روایی، حلالی زیور، آرایش زیور، آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیج
تصویر حلیج
پنبه واخیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم سوگند، هم قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
شوی، زوج، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار
مویتراش استره سر تراش حلاق: مرگ آنکه موی سر و ریش دیگران را میتراشد سر تراش سلمانی. سرتراش، سلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیق
تصویر حقیق
سزاوار، لایق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیق
تصویر الیق
شایسته تر سزاوارتر درخشش آذرخش در خورتر سزاوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریق
تصویر حریق
آتش سوز، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیق
تصویر حزیق
گروه چپیره (جماعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلیق
تصویر زلیق
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیق
تصویر ذلیق
گشاده زبان زبان آور تیز زبان. تیز زبان، سر نیزه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیب
تصویر حلیب
شیر دوشیده، می خرما، خون تازه شیر دوشیده شیر، شراب خرما
فرهنگ لغت هوشیار