جدول جو
جدول جو

معنی حلیه

حلیه
زیور، زینت، پیرایه، صورت ظاهر انسان، هیئت انسان، چگونگی پیکر و رنگ چهره
تصویری از حلیه
تصویر حلیه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حلیه

حلیه

حلیه
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار

حلیه

حلیه
زیور. (از منتهی الارب). پیرایه. (ترجمان عادل). ج، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب) :
صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنید
حلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید.
خاقانی.
واصفان حلیۀ جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (از گلستان).
، آرایش شمشیر، پیکر، خلقت. (منتهی الارب). خلقت و صورت و صفت چیزی. (آنندراج) ، نشان روی. (ترجمان عادل بن علی) ، صفت مرد. (منتهی الارب). شکل و شمایل:
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
بود ذکر حلیه ها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او.
مولوی
لغت نامه دهخدا

حلیه

حلیه
نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن. و نیز نام وادیی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا