جدول جو
جدول جو

معنی حریق

حریق
آتش سوزی، آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
تصویری از حریق
تصویر حریق
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حریق

حریق

حریق
گزنه. انجره. قریس. قریص. بنات النار.
- حریق املس. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا

حریق

حریق
ابن نعمان بن منذر. برادر حُرَقَه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حریق

حریق
آتش سوز. (ربنجنی). آتش ْسوزان. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
، سوزش، سوختۀ به آتش. ج، حَرقی ̍. سوخته شده. سوخته، آتش سوزان. سوزنده، آتش زبانه کشنده. (غیاث). شعله. اشتعال آتش، آتش جهنم، آواز دندان که برهم سایند.
- حریق جنگ، آتش جنگ.
- حریق زده، کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد
لغت نامه دهخدا