جدول جو
جدول جو

معنی حلحل - جستجوی لغت در جدول جو

حلحل
(حِ حِ)
حلاحل. و آن نوعی از پیاز صحرائی است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلول
تصویر حلول
آغاز، شروع مثلاً حلول سال نو
وارد شدن شیئی در شیء دیگر
داخل شدن روح کسی در بدن دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
بزرگ و رئیس قوم، دلاور، بزرگ، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
(تَصْ)
از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، جنبانیدن از جای. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حل حل گفتن شتران را و راندن. (منتهی الارب) ، دور کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن. (زوزنی). جنبیدن از جای، دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، رفتن، اقامت کردن و نجنبیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ حَ)
حلاحل. (یادداشت مرحوم دهخدا). مهتر دلاور و بزرگ و فربه و بسیارمروت و یا ستبر سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلول
تصویر حلول
رسیدن وعده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
شوی، زوج، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
مهتر سرور دلاور، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلحله
تصویر حلحله
جنبانیدن از جای، از جای برانگیختن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلحال
تصویر حلحال
پودنه تلخ از گیاهان استو قدوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلحل
تصویر تحلحل
جنبیدن از جای دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلول
تصویر حلول
((حُ))
فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی، داخل شدن روح کسی در کس دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
((حَ))
حلال، روا، شوهر، زوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
Solvent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلال
تصویر حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
विलायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
pelarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
ตัวทำละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
מֵמֵס
دیکشنری فارسی به عبری