معنی حلاحل - فرهنگ فارسی عمید
معنی حلاحل
- حلاحل
- بزرگ و رئیس قوم، دلاور، بزرگ، فربه
تصویر حلاحل
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با حلاحل
حلاحل
- حلاحل
- مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم. آقا. بزرگ. سردار قوم. (غیاث). قرم. غطریف. رأس. همام. رئیس
لغت نامه دهخدا
حلاحل
- حلاحل
- بر وزن جلاجل، نوعی از پیاز صحرایی است. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حلایل
- حلایل
- حلیله ها، زنان شرعی مردها، زوجه ها، جمعِ واژۀ حلیله
فرهنگ فارسی عمید