جدول جو
جدول جو

معنی حصد - جستجوی لغت در جدول جو

حصد
درو کردن، درویدن
تصویری از حصد
تصویر حصد
فرهنگ فارسی عمید
حصد(حَ صِ)
حصید. استوار. (مهذب الاسماء).
- حبل حصد، رسن محکم تافته.
، دروده. ج، حصاد.
- زرع حصد، کشت دروده
لغت نامه دهخدا
حصد(حَ صِ)
گیاهی است، گیاه خشک، ریزه کاری در تارها و رسنهای زره
لغت نامه دهخدا
حصد(اِ رِ)
درودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان عادل) (دهار). حصاد. درودن کشت را بداس. درودن زراعت. (آنندراج). درویدن. درو. درود. بدرودن. بدرویدن. حرد، رفع. قطع: امیر ابوالمظفر به طرد سواد و حصد فسادایشان قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی). به بلخ آمدو فریقون بن محمد با چهل علم از افراد امراء به طرد سواد و حصد فساد او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی)
سخت تافته شدن رسن. (تاج المصادر بیهقی). و در زره سخت و محکم تافته شدن و استحکام صناعت آن، استوار کردن. (غیاث). محکم کردن، خشک شدن گیاه
لغت نامه دهخدا
حصد
درو کردن
تصویری از حصد
تصویر حصد
فرهنگ لغت هوشیار
حصد((حَ))
درو کردن محصول، درو
تصویری از حصد
تصویر حصد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محصد
تصویر محصد
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، جاخشوک، جاخسوک، خاشوش، منگال، مخلب، جاغسوک
فرهنگ فارسی عمید
(مِ صَ)
داس. (منتهی الارب). ابزار دروگری. داس. (ناظم الاطباء). منجل. منگال
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احصد.
- درعی حصداء، زرهی تنگ حلقه و محکم بافته. (مهذب الاسماء).
- شجرۀ حصداء، درختی بسیاربرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ دَ)
جمع واژۀ حاصد. درودگران
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
حبل احصد، رسن محکم تافته. (منتهی الارب) ، دویدن اسب. (منتهی الارب) (تاج المصادر). دویدن اسب و آهو و غیره
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
کشت آمادۀ درو و بهنگام درورسیده. زراعتی که بهنگام درو رسد و به درو آید، استوارکننده، سخت تابندۀ ریسمان. (ناظم الاطباء). سخت تابندۀ رسن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
زراعت نادرودۀ خشک شده، رسن محکم تافته شده: حبل محصد، مرد استواررأی: رجل محصدالرأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشد
تصویر حشد
جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفد
تصویر حفد
تیز روی، بشتاب رفتن، شتافتن، شتاب کردن بطاعت و خدمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقد
تصویر حقد
غضب ثابت، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام درو، میوه بر درو کردن بریدن محصول با داس و مانند آن درویدن، هنگام درو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصا
تصویر حصا
سنگ ریزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش و شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصید
تصویر حصید
محصول، کشت و دروده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصی
تصویر حصی
سنگریزه مرد بسیار خردمند مرد بسیار خردمند
فرهنگ لغت هوشیار
بدخواهی، بد خواستن، غیرت، برخواستن برای کسی، حسادت، حسودی، تنگ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصه
تصویر حصه
بهره، بخش، نصیب، سهم، حظ، قسمت، رصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاد
تصویر حاد
برنده، تیز، مانند کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد
تصویر رصد
به چیزی نظر دوختن، در جائی نشستن و چیزی را زیر نظر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصداء
تصویر حصداء
زره نیکبافت، درخت پر برگ
فرهنگ لغت هوشیار
داس کشت رسیده ابزار درو کردن داس. زراعت نادروده خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار محکم: محصد رای. زراعتی که بهنگام درو رسد و بدرو آید، سخت تابنده رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصد
تصویر محصد
((مُ صَ))
زراعت نادروه خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصد
تصویر قصد
خواست، آهنگ، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره