جدول جو
جدول جو

معنی حرزم - جستجوی لغت در جدول جو

حرزم
(حَ زَ)
قصبۀ کوچکی است به جزیره ای میان ماردین و دنیسر از اعمال جزیره و بیشتر مردم آن ارامنه هستند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حرزم
(حَ زَ)
نامی از نامهای مردان عرب، از جمله پدر اغلب کلبی شاعر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرزم
تصویر گرزم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزم
تصویر برزم
ناز، کرشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزم
تصویر ورزم
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، انیسه، وراغ، برزین، تش، اخگر، آذر، مخ
شعلۀ آتش
گرمی آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریم
تصویر حریم
پیرامون و گرداگرد خانه و عمارت، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، آنچه حرام شده و مس آن جایز نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرام
تصویر حرام
امری که به جا آوردنش گناه است، ناروا، آنچه خوردنش در شرع اسلام منع شده است، احرام بسته، حرمتدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حازم
تصویر حازم
بااحتیاط، محتاط
فرهنگ فارسی عمید
(حُ رَ / حَ)
بطنی است از حضرموت
لغت نامه دهخدا
(حُرَ)
ابن فاتک، ازبنی اسد و راوی حدیث است، و پدر ایمن بن حریم است که عبدالملک مروان او را مأمور قتل عبدالله زبیر کرد و او نپذیرفت. (تاریخ گزیده ص 222). رجوع به ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
پشم. صوف احمر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ مِ)
نام پدر قبیله ای از عرب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که سالها بار نگیرد بی آنکه ستاغ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
موضعی است در دودانگۀ هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 122)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
ناز و ادا. ناز و کرشمه. (برهان) (فرهنگ منظومه) (انجمن آرا) (آنندراج) :
هست برزم کرشمه بالا اسب
ده هزار است بیور اینجا اسب.
(از صاحب فرهنگ منظومه)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / بَ رَ)
نام قلعه ای برکنار آمو. برزم، صاحب برهان این کلمه را بر وزن گریم گوید ولی از بیت ذیل سوزنی مستفاد میشود که برزم. بر وزن طرشت است. (یادداشت مؤلف) :
امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وی (با شریک بن شیخ) تبعت کرد و اتفاق کردند و امیر برزم مخلدبن حسین با وی بیعت کرد. (تاریخ بخارا ص 74).
فزع بیلک بلغاری کرکس پرتو
پرتو آب به خوارزم برآرد ز برزم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
وادی به دیار بنی نمیر و آبها دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لعنت کردن، پر کردن، چنانکه خنور را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرزم
تصویر قرزم
قلزم بنگرید به قلزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرزم
تصویر آرزم
جنگ، کارزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزم
تصویر جرزم
نان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
مرد دانا و هوشیار درکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام
تصویر حرام
منع کردن، ممنوع کردن چیزی را، ناروا شدن، حرام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریم
تصویر حریم
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزم
تصویر ورزم
شعله آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریم
تصویر حریم
((حَ))
پیرامون و گرداگرد خانه، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، جمع احرم، حروم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرزم
تصویر آرزم
((رَ))
رزم، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزم
تصویر ورزم
((وَ رَ))
آتش، نار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرام
تصویر حرام
((حَ))
ناروا، ناشایست، کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد، مقابل حلال، ضایع، تباه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
((حُ رُ))
جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حازم
تصویر حازم
((زِ))
دوراندیش، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرام
تصویر حرام
نابایسته، ناروا، ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حروم
تصویر حروم
پامال
فرهنگ واژه فارسی سره
قاطعیّت، استحکام
دیکشنری عربی به فارسی