جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حازم

حازم

حازم
نعت فاعلی از حَزم. بااحتیاط. محتاط دوراندیش. مآل بین. مآل اندیش. آخربین. پیش بین. استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده. (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم. دانا. (غیاث). عاقل:
پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستاند که در حال رضا بتدارک آن قیام تواند نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
هر که در تونست او چون خادم است
مر ورا کوصابر است و حازم است.
مولوی.
حازمی باید که ره تا ده برد
حزم نبود طمع طاعون آورد.
مولوی.
، عازم. مصمم. منجز: مردم دو گروهند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه). آورده اند که در آبگیری... سه ماهی بودند دو حازم و یکی عاجز. (کلیله و دمنه) ، معقود. معقوده. ج، حَزَمَه و حُزَماء
لغت نامه دهخدا

حازم

حازم
حصار و قلعه ای است از مضافات حلب که هلاکو آن را بتصرف درآورد. صاحب حبیب السیر گوید: ’و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت کمند همت بر کنگرۀ تسخیر حصار حازم که از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه کرده کار ساکنان آن مکان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند که اگر فخرالدین ساقی بدین جا آمده سوگند خورد که لشکریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده و قلعه را تسلیم مینمائیم و فخرالدین ساقی شخصی بود که به آن مردم سابقۀ معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاکوخان قیام مینمود و فخرالدین بعد از وصول پیغام بموجب فرمودۀ ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان در میان آورده آن طائفۀ نادان پایان آمدند و هلاکوخان فرمان داد که مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و کودکان گهواره بقتل آوردند و هیچکس از آن جماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر که در آن فن ماهر بود آنگاه ایلخان فخرالدین ساقی را حاکم حلب ساخته توکل بخشی به شحنگی آن ولایت منصوب شد. (حبیب السیر جزو 1 ج 3 ص 34)
لغت نامه دهخدا

حازم

حازم
ابن حرمله بن مسعود الغفاری. صحابی و محدث است و مولای او ابوزینب از او روایت دارد و ابن قانع نام او را بتصحیف در خاء معجمه آورده است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 313 شود
الرواسی. مکنی به ابی جعفر. از بزرگان علوم عربیه و استاد علماء کوفه در علوم مزبوراست، و او شاگرد عیسی بن عمر، صاحب کتاب الجامع فی الافراد والجمع است. رجوع به روضات الجنات ص 202 شود
ابن خزیمه. از سرداران هارون الرشید و از بطن نهشل بن دارم است. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3 ص 298 و ج 5 ص 367 و ص 368 شود
لغت نامه دهخدا

حازم

حازم
بااحتیاط، دوراندیش، باحزم، ملاحظه کار، عاقبت اندیش، محتاط
متضاد: بی احتیاط، بی پروا، بی ملاحظه، هوشیار، باهوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد