گوزی پشت. (منتهی الارب). گوژی. کوزی. فرورفتن سینه با برآمدن پشت. برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم. کوژی. برآمدن پشت و فروشدن سینه. گوژپشت گردیدن. کوزپشتی. مقابل قعس، گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد، سختی سرما، حدب الامور، کارهای دشوار، زمین بلند سنگ و گل آمیخته. (منتهی الارب). کقوله تعالی: من کل حدب ینسلون. (قرآن 96/21). ج، حداب. (منتهی الارب). بالا. (ترجمان عادل منسوب به جرجانی) ، پشتۀ ریگ، تراکب آب در روانی، نشان در پوست. (منتهی الارب). نشان چیزی که بر پوست ظاهر شود، گیاهی یا گیاه نصی. (منتهی الارب) ، عیبی است که در اسب حاصل شود درپشت او مانند کوژی در انسان. (صبح الاعشی ج 2 ص 27)
گوزی پشت. (منتهی الارب). گوژی. کوزی. فرورفتن سینه با برآمدن پشت. برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم. کوژی. برآمدن پشت و فروشدن سینه. گوژپشت گردیدن. کوزپشتی. مقابل قعس، گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد، سختی سرما، حدب الامور، کارهای دشوار، زمین بلند سنگ و گل آمیخته. (منتهی الارب). کقوله تعالی: من کل حدب ینسلون. (قرآن 96/21). ج، حِداب. (منتهی الارب). بالا. (ترجمان عادل منسوب به جرجانی) ، پشتۀ ریگ، تراکب آب در روانی، نشان در پوست. (منتهی الارب). نشان چیزی که بر پوست ظاهر شود، گیاهی یا گیاه نصی. (منتهی الارب) ، عیبی است که در اسب حاصل شود درپشت او مانند کوژی در انسان. (صبح الاعشی ج 2 ص 27)
کج پشت. (زوزنی). کوژ. (تفلیسی). مرد کوژپشت. (منتهی الارب). کنج. (برهان). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اقعس: بس مبارز که زیر گرز تو کرد پشت چون پشت مردم احدب. فرخی. امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب. فرخی.
کج پشت. (زوزنی). کوژ. (تفلیسی). مرد کوژپشت. (منتهی الارب). کُنج. (برهان). آنکه سینه اش فروشده و پشتش برآمده باشد. ضد اَقعس: بس مبارز که زیر گرز تو کرد پشت چون پشت مردم احدب. فرخی. امید خدمت آن خواجه پشت راست کند بر آن کسی که مر او را زمانه کرد احدب. فرخی.
دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان. سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت، تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آن حصیربافی است. ساکنین از طایفۀ آل ابوغبیش هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان. سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت، تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آن حصیربافی است. ساکنین از طایفۀ آل ابوغبیش هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
احدب. خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته. کنج. کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده. (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
احدب. خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته. کنج. کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده. (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)