جدول جو
جدول جو

معنی حبیس - جستجوی لغت در جدول جو

حبیس
محبوس، زندانی، آنچه در راه خدا وقف شده، زاهد که از مردم کناره گرفته و به عبادت خداوند می پردازد
تصویری از حبیس
تصویر حبیس
فرهنگ فارسی عمید
حبیس
(حَ)
موضعی به رقه است. و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست. راعی گوید:
فلاتصرمی حبل الدهیم جریره
بترک موالیها الادانین ضیعاً
یسوقّها ترعیه ذوعبائه
بما بین نقب فالحبیس فأفرعا.
(معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی).
و ذات حبیس، موضعی به مکه نزدیک جبل اسود است که آن را ’اظلم’ نیز خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به ذات حبیس شود
لغت نامه دهخدا
حبیس
(حَ)
طعامی است که از روغن داغ کرده و شکر و نان کنندو به فارسی چنگال گویند. غلیظ و دیرهضم و کثیرالغذاء و مسدد و مسمّن است. و مصلح آن سرکه و عسل باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیب
تصویر حبیب
(پسرانه)
دوست، یار، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبیس
تصویر کبیس
نوعی خرما، نوعی زیور، زیوری مجوف که در آن مادۀ خوش بو پر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند، همتا، جامه ای که از بسیار پوشیدن کهنه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبیس
تصویر سبیس
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، اسپست، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
یار، دوست، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
درآمد حاصل از مال یا ملکی را وقف کارهای خیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ابر پیسه از بسیاری آب. (منتهی الارب). ابر پلنگ رنگ از بسیاری آب. (مهذب الاسماء). قال ابومنصور: الحبیر من السحاب، ما یری فیه من التنمیر من کثرهالماء. قال: و الحبیر به معنی السحاب. فلااعرفه فان کان من قول الهذلی:
تعد من جانبیه الخبیر
لما و هی مزنه فاستجیبا. (معجم البلدان).
، چادر نگارین، چادر حریر، جامۀ نو. ج، حبر، ملائم نو. (منتهی الارب). الناعم الجدید. (قطر المحیط) ، برد منقش، پارچۀ حریری لطیف: و اذا رأیت ثم رأیت نعیماً و ملکاً کبیراً و شممت عبیراً و نشرت حریراً حبیراً. (ترجمه محاسن اصفهان آوی) ، ابومنصور گوید: الحبیر من زبداللغام اذا صار علی رأس البعیر. قال هو تصحیف و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه فی زبداللغام. (معجم البلدان). و قال مجدالدین (الفیروز آبادی) : قول الجوهری الحبیر لغام البعیر غلط، و الصواب الخبیر بالخاء المعجمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
ابن الحسن. نام طبیب و گیاه شناسی صاحب تألیف در فن خویش و ابن البیطار در مفردات از او بسیار روایت آرد. رجوع به حبیش اعسم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ظریف. خوش طبع. (از آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
شیر. اسد. (منتهی الارب). شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دلاور. (منتهی الارب). شجاع، شدید. (اقرب الموارد) ، مرد سخت و درشت. (منتهی الارب) ، تنور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
ابن غالب شیبانی. از دلاوران و سران معروف است که در خراسان بود و در وقایع جنید با ترکان در حدود سمرقند و ماوراءالنهر شرکت داشت و با سوره بن حر به سال 112 هجری قمری بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی) (الکامل ابن اثیر ضمن حوادث سال 112 ه. ق)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
موقوفه. ج، حبائس
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر روی فراش کشیدن محبس را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراش را با محبس (مقرمه. پردۀ پر نقش و نگار) پوشانیدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اصل چیزی را در ملک خود داشتن و ثمرۀ آن را در راه خدا وقف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحبیس، عمل حبس. و حبس در اصطلاح فقهی و حقوقی عبارتست از اینکه حق انتفاع مالی (منقول یا غیرمنقول) برای اعمال بریه با اشخاص معینی واگذار شود و آن اقسامی دارد بدین قرار: وقف، عمری، سکنی، رقبی، و حبس به دو قسم مطلق و مؤبد تقسیم میشود و مراد از مطلق معنای عام کلمه ای است که شامل تمام انواع حقوق انتفاعی است و مراد از حبس مؤبد، معنای خاص کلمه یعنی واگذاری منافع مالی برای امور خاص یا افراد معین بدون اینکه عین ملک از ملکیت شخص خارج شود. این عمل حقوقی از جهت تسبیل منافع همانند وقف است و از این جهت عین مال از ملکیت حابس خارج نمیشود و با وقف امتیاز پیدا میکند. تمام اقسام مذکور در فوق تحت حق انتفاع بمعنی عام قرار دارند. رجوع به قانون مدنی مبحث وقف و حق انتفاع و حقوق مدنی تألیف امامی ج 1 ص 59 ببعد و حبس شود، بند کردن وبازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لبیس
تصویر لبیس
مانند و همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیسه
تصویر حبیسه
زنداننال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یبیس
تصویر یبیس
خشکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیس
تصویر قبیس
سگ گشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیس
تصویر کبیس
خرمای له شده، خیار ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیس
تصویر غبیس
گرگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
بند کردن، حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیس
تصویر حمیس
شجاع، دلاور، شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیس
تصویر حسیس
کشته مرده، آواز نرم، آوای آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیس
تصویر حدیس
بر زمین افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبیس
تصویر جبیس
بچه خرس، ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیس
تصویر ربیس
دلیر، خوشه پر، کار سخت، آسیب سخت، راک (قوچ) پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
((حَ))
دوست، یار، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحبیس
تصویر تحبیس
((تَ))
بند کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین