معنی حایف - جستجوی لغت در جدول جو
حایف
(یِ)
رجوع به حائف شود
ادامه...
رجوع به حائف شود
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر بایف
بایف
(پسرانه)
بادام (نگارش کردی: بایه)
ادامه...
بادام (نگارش کردی: بایه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر حنیف
حنیف
(پسرانه)
درست و پاک، راستین، خداپرست
ادامه...
درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر صحایف
صحایف
صَحایِف
صحیفه ها، کتابهای کوچک، ورقهای کتاب، نامه ها، روزنامه ها، جمع واژۀ صحیفه
ادامه...
صَحیفه ها، کتابهای کوچک، ورقهای کتاب، نامه ها، روزنامه ها، جمعِ واژۀ صَحیفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویر حافی
حافی
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
ادامه...
کسی که بی کفش راه می رود، پابرهنه، برهنه پای
فرهنگ فارسی عمید
تصویر حنیف
حنیف
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
ادامه...
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویر حلیف
حلیف
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
ادامه...
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
صحایف
(صَیِ)
صحائف. جمع واژۀ صحیفه. رجوع به صحائف شود
ادامه...
صحائف. جَمعِ واژۀ صحیفه. رجوع به صحائف شود
لغت نامه دهخدا
تصویر صحایف
صحایف
جمع صحیفه نامه ها کتابها
ادامه...
جمع صحیفه نامه ها کتابها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر قایف
قایف
قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
ادامه...
قیافه شناس، پی شناس پی بر، جمع قافه قایفین (قائفین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر طایف
طایف
طواف کننده، شبگرد عسس
ادامه...
طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر خایف
خایف
ترسنده ترسان هراسان (همواره خایف است)، جمع خایفین
ادامه...
ترسنده ترسان هراسان (همواره خایف است)، جمع خایفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حصیف
حصیف
مرد خردمند و نیکو رای
ادامه...
مرد خردمند و نیکو رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حنیف
حنیف
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
ادامه...
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حلیف
حلیف
هم سوگند، هم قسم
ادامه...
هم سوگند، هم قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حشیف
حشیف
شندره: کهن جامه
ادامه...
شندره: کهن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حریف
حریف
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
ادامه...
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
فرهنگ لغت هوشیار
حایل
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
ادامه...
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایر
حایر
سرگردان سرگشته
ادامه...
سرگردان سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حافی
حافی
برهنه پای
ادامه...
برهنه پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حائف
حائف
ستمگر، جائر
ادامه...
ستمگر، جائر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حاقف
حاقف
کژ
ادامه...
کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایک
حایک
جولاه جولاهه بافنده نساج
ادامه...
جولاه جولاهه بافنده نساج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایط
حایط
دیوار بست، دیوار جدار، جمع حیطان حیاط
ادامه...
دیوار بست، دیوار جدار، جمع حیطان حیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایض
حایض
جمع حیض و حوایض
ادامه...
جمع حیض و حوایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایز
حایز
واجد شرایط
ادامه...
واجد شرایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر حایل
حایل
((یِ))
مانع میان دو چیز، جداکننده
ادامه...
مانع میان دو چیز، جداکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویر حایک
حایک
((یِ))
جولاه، بافنده
ادامه...
جولاه، بافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویر حایط
حایط
((یِ))
دیوار
ادامه...
دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویر حایض
حایض
((یِ))
زنی که در حالت حیض است، بی نماز
ادامه...
زنی که در حالت حیض است، بی نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویر حایز
حایز
((یِ))
دربردارنده، دارا، گردآورنده، جامع
ادامه...
دربردارنده، دارا، گردآورنده، جامع
فرهنگ فارسی معین
تصویر حایر
حایر
((یِ))
سرگشته، سرگردان
ادامه...
سرگشته، سرگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویر حافی
حافی
پابرهنه، جمع حفاه
ادامه...
پابرهنه، جمع حفاه
فرهنگ فارسی معین
تصویر حلیف
حلیف
((حَ))
هم عهد، هم سوگند، یار، دستیار
ادامه...
هم عهد، هم سوگند، یار، دستیار
فرهنگ فارسی معین
تصویر حریف
حریف
هماورد، هم آورد
ادامه...
هماورد، هم آورد
فرهنگ واژه فارسی سره