معنی حریف
حریف
هماورد، هم آورد
تصویر حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با حریف
حریف
حریف
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
فرهنگ لغت هوشیار
حریف
حریف
هم پیشه، همکار، هماورد، هم پیاله
فرهنگ فارسی معین
حریف
حریف
Opponent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حریف
حریف
соперник
دیکشنری فارسی به روسی
حریف
حریف
Gegner
دیکشنری فارسی به آلمانی
حریف
حریف
супротивник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حریف
حریف
przeciwnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
حریف
حریف
对手
دیکشنری فارسی به چینی
حریف
حریف
oponente
دیکشنری فارسی به پرتغالی