گردو، میوه ای گرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سخت چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گردکان، گوز، گوزبن جوز بوا: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید، جوز بویه، جوز بو جوز بویه: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بو: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز هندی: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
گِردو، میوه ای گِرد با یک پوستۀ سبز، یک پوستۀ سختِ چوبی و مغز پر روغن و متقارن، درخت بزرگ و تناور این میوه با چوب بسیار محکم که برای ساختن اشیای چوبی گران بها به کار می رود، گِردِکان، گَوز، گَوزبُن جوز بوا: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بویا: در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید، جوز بویه، جوز بو جوز بویه: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز بو: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید جوز هندی: جوز بویا، در علم زیست شناسی میوه ای که در غلافی مانند غلاف بلوط جا دارد و در طب به کار می رود، درخت این میوه که به اندازۀ درخت گردو اما برگ هایش کوچک تر و باریک تر است و در جاوه و بعضی شهرهای هندوستان می روید
قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، پَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
آفتی که به گندم و جو می زند و آن ها را خشک و ضایع می کند، زردی، چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانه های غلات به کار می رفت، هر یک از جادوگران، مرتاضان و ساحران هندی که دانه های جو و گندم را با زعفران زرد می کردند و به آن افسون می خواندند و هر کسی را می خواستند مسخر سازند از آن دانه ها بر او می زدند، دانه زن، برای مثال ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی5 - ۸۹۳)
آفتی که به گندم و جو می زند و آن ها را خشک و ضایع می کند، زردی، چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانه های غلات به کار می رفت، هر یک از جادوگران، مرتاضان و ساحران هندی که دانه های جو و گندم را با زعفران زرد می کردند و به آن افسون می خواندند و هر کسی را می خواستند مسخر سازند از آن دانه ها بر او می زدند، دانه زن، برای مِثال ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی5 - ۸۹۳)
پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن به وقت آبستن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب). کم کم کمیز انداختن ماده شتر. (ناظم الاطباء)
پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن به وقت آبستن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب). کم کم کمیز انداختن ماده شتر. (ناظم الاطباء)
وزک و پزغ و غچموک. بزغ. (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیۀ اسدی). ضفدع. (ناظم الاطباء). غوک. (حاشیۀ اسدی) (ناظم الاطباء). قورباغه. (ناظم الاطباء). پک. (حاشیۀ اسدی). یکی از گونه های قورباغه که در مواقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمی جهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را به جلو میبرد. وزغ با قورباغۀ معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است. (فرهنگ فارسی معین) : خدا ابر فرستاد و از آن ابر وزغ بارید چنانکه جای نشستن بر ایشان تنگ شد. (قصص الانبیاء ص 106). اگرخور شود غرقه در زهر مار نخواهد نهنگ از وزغ زینهار. نظامی. به آب اندرشدن غرقه چو ماهی از آن به کز وزغ زنهار خواهی. نظامی. - وزغ در زمین کردن، کنایه از جادوئی کردن و فتنه انگیختن باشد. - امثال: وزغ درآستین دارد، کنایه از مردم چرکن و نکبتی و فاسق و بدعزم نوشته اند. (آنندراج)
وزک و پزغ و غچموک. بزغ. (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیۀ اسدی). ضفدع. (ناظم الاطباء). غوک. (حاشیۀ اسدی) (ناظم الاطباء). قورباغه. (ناظم الاطباء). پک. (حاشیۀ اسدی). یکی از گونه های قورباغه که در مواقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمی جهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را به جلو میبرد. وزغ با قورباغۀ معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است. (فرهنگ فارسی معین) : خدا ابر فرستاد و از آن ابر وزغ بارید چنانکه جای نشستن بر ایشان تنگ شد. (قصص الانبیاء ص 106). اگرخور شود غرقه در زهر مار نخواهد نهنگ از وزغ زینهار. نظامی. به آب اندرشدن غرقه چو ماهی از آن به کز وزغ زنهار خواهی. نظامی. - وزغ در زمین کردن، کنایه از جادوئی کردن و فتنه انگیختن باشد. - امثال: وزغ درآستین دارد، کنایه از مردم چرکن و نکبتی و فاسق و بدعزم نوشته اند. (آنندراج)
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
پارسی تازی گشته یک گردکان واحد جوز یک گردو. یا جوزه مطلقه. واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 418) یا جوزه ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی (رساله مقداریه ایضا) یا جوزه نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 417)
پارسی تازی گشته یک گردکان واحد جوز یک گردو. یا جوزه مطلقه. واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 418) یا جوزه ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی (رساله مقداریه ایضا) یا جوزه نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 417)
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی، نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود، نام هشتمین منزل ماه که عرب آن را نثره گوید
دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی، نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود، نام هشتمین منزلِ ماه که عرب آن را نثره گوید
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر
واحد جوز، یک گردو، مطلقه، واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال، ملکبه، واحد وزن معادل شش درخمی، نبطیه، واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال
واحد جوز، یک گردو، مطلقه، واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال، ملکبه، واحد وزن معادل شش درخمی، نبطیه، واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال