- جرنده
- عضروف
معنی جرنده - جستجوی لغت در جدول جو
- جرنده
- غضروف، نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
- جرنده ((جِ رَ دِ))
- غضروف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قطع کننده
پاره کننده
آورنده
رزنده رنگ کردن
لاتینی ژاله دار از گیاهان
جنبنده، متحرک
واحد جراد یک ملخ
شاخه بی برگ، و بمعنی صحیفه، روزنامه
آنکه چیزی را میجود
جهیدن
آنکه چیز ها را خرد خریدار مشتری، جمع خرندگان
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
لخت لخت و پاره پاره، ژولیده
جست و خیز کننده، کنایه از ناپایدار
کسی که چیزی از دیگری می خرد، خریدار
ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد، برای مثال به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود
حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
دارای توانایی برای بریدن، تیز، کنایه از دارای توانایی در انجام کارها، قاطع
آنکه یا آنچه چیزی را می جود، هر یک از جانوران راستۀ جوندگان
مفرد واژۀ جراید، روزنامه، مجله، جمع جراید، کتاب، صحیفه، دفتر، دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت، برای مثال عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاورد بی مر سپاه (فردوسی - ۷/۴۹۱)
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها،برای مثال جریده یکی قاصد تیزگام / فرستاد و دادش به هندو پیام (نظامی5 - ۹۲۰) به تنهایی، با آمادگی
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها،
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد
لیف جولاهگان و شوی مالان و آن جاروب مانندی است که بدان آش و آهار برتار جامه مالند شوکه الحائک غرواشه