جدول جو
جدول جو

معنی جاشو - جستجوی لغت در جدول جو

جاشو
کسی که در کشتی کار می کند
تصویری از جاشو
تصویر جاشو
فرهنگ لغت هوشیار
جاشو
کسی که در کشتی کار می کند، کارگر کشتی، ملاح
تصویری از جاشو
تصویر جاشو
فرهنگ فارسی عمید
جاشو
کسی که در کشتی کار می کند
تصویری از جاشو
تصویر جاشو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشو
تصویر باشو
چلپاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشو
تصویر باشو
(پسرانه)
در گویش خوزستان بچه ای که تقاضای ماندنش را از خداوند دارند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جادو
تصویر جادو
سحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاجو
تصویر جاجو
رختخواب، جاجو: (جاجل بچه هارا بیندازخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو
تصویر جارو
آلتی که با آن خار خاشاک را از روی زمین بروبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو
تصویر جادو
شعبده، افسون، سحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشو
تصویر شاشو
آنکه غالبا و بی اختیار بشاشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشو
تصویر باشو
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشو
تصویر ناشو
ناشدنی، نشدنی، محال، غیرممکن، ناشور، ناشسته، شسته نشده، پارچۀ نخی چرک تاب مانند متقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جارو
تصویر جارو
آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه، خاک روب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاشو
تصویر شاشو
ویژگی کودکی که بی اختیار بشاشد و لباس خود را تر کند، کنایه از کثیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادو
تصویر جادو
افسون، سحر، شعبده، ساحر، افسونگر، جادوگر، برای مثال چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴ - ۲۹۸۸) ، نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (ناصرخسرو - ۳۷۵)، چو خمّ دوال کمند آورم / سر جادوان را به بند آورم (فردوسی - ۲/۴۶۵)، من به جادویآنچه مانم ای وقیح / کز دمم پررشک می گردد مسیح (مولوی - ۶۱۳)
کنایه از حیله گر، کنایه از زیبارو، برای مثال همشیرۀ جادوان بابل / هم شیوۀ لعبتان کشمیر (سعدی۲ - ۴۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
فرانسوی کادچک چکیده چوب کاد نام ماده تانن داری است که از درخت کاد استخراج میشود و در پزشکی و صنعت و چرمسازی مورد استعمال دارد. این ماده که در دباغی از آن زیاد استفاده میکنند از چوب درخت کاد تهیه میشود بدین طریق که چوب درخت کاد را بصورت قطعاتی بریده با قدری آب در ظروف گلی میپزند تا حدی که مایع درون ظرف بنصف تقلیل یابد. بعد مایع درون ظرف را خارج کرده و تصفیه و تبخیر مینمایند تا بصورت عصاره در آید. عصاره حاصل را بر روی قطعات حصیر میگسترند و در معرض گرمای خورشید قرار میدهند تا خشک گردد. بهترین نوع کاشو در پگو (بیرمانی انگلیس) و بنگال تهیه میشود. رنگ قطعات کاشو که ببازار عرضه میشود قهوه یی مایل بسیاه است ولی اگر شکسته شوند درون آنها قرمز رنگ است. کاشو بدون ذوب شدن میسوزد و در هنگام سوختن شعله ای از آن ظاهر نمیگردد و پس از سوختن نیز خاکستر سفید رنگی بر جای میگذارد. کاشو بدون پوست ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بر زبان نمی چسبد و بزاق را قرمز رنگ نمیکند. کاشو در آب سرد محلول است. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو میگیرند که در نقاشی و صنعت مورد استعمال دارد. همچنین در کاشو ماده ای اسیدی بنام اسید کاشو تانیک وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال، الک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو
تصویر جارو
جاروب، درمنه، وسیله ای برای رفتن خاک و خاشاک که از گیاه مخصوص جارو درست کنند
جارو برقی: دستگاهی برقی دارای صفحه برس و لوله ای بلند و محفظه خالی که خاک و خاشاک را درون خود می مکد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جادو
تصویر جادو
افسونگر، سحر، ساحری، چشم معشوق، دلفریب، محیل، مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاشو
تصویر شاشو
آن که عادت به شاشیدن در بستر یا شلوار خود دارد، تنبل، ترسو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشو
تصویر ماشو
غربال و الکی که سوراخ های ریز دارد. ماشوب نیز گفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشو
تصویر ناشو
((شَ))
نشدنی، محال، غیرممکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاشر
تصویر جاشر
دورشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشو
تصویر اشو
مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشو
تصویر اشو
(پسرانه)
مقدس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاش
تصویر جاش
غله پاک کرده، انبار غله پاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشو
تصویر اشو
پاک طینت، مقدس، روشن ضمیر، مقابل دوزخی، بهشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشو
تصویر اشو
مقدس، پاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاش
تصویر جاش
غله پاک کرده، جاچ
فرهنگ فارسی معین