شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شتاب رو. سبکپای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناقه طفاحه القوائم، شتاب رو و سبکپای و تیزقدم. (منتهی الارب، یادداشت ایضاً) : سنب، اسبی تیزقدم. (ایضاً). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرکجا تیزفهم دانائیست بندۀ کندفهم نادانیست. مسعودسعد. بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست. سوزنی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزطبع. (آنندراج). تیزعقل. آنکه بزودی چیزی را دریافت کند. (ناظم الاطباء). تیزدریافت. لقن. زودیاب. زیرک. سریعالانتقال. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هرکجا تیزفهم دانائیست بندۀ کندفهم نادانیست. مسعودسعد. بخاطری که جز او دوربین و روشن نیست بدان دلی که جز او تیزفهم حاذق نیست. سوزنی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
المعی، اوذعی، (نصاب الصبیان)، زودیاب، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، تیزبین، تیزبصر: چه دیدم، تیزرایی تازه روئی مسیحی بسته در هر تار موئی، نظامی، دست به هم سود شه تیزرای وز سر کین دید سوی پشت پای، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) : سخن تیز و دهان چون تیزدان است سخن قارورۀ شاش بیان است، فوقی یزدی (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا: تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی. منوچهری. روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران. مولوی. طرفه کور دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم. مولوی. در نگاه تیزچشمان سرمه شو در مذاق تلخ کامان شکر آی. ظهوری (از آنندراج). ، خشم آلود غضبناک: برآشفت بهرام و شد تیزچشم ز گفتار پرموده آمد به خشم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا: تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی. منوچهری. روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران. مولوی. طرفه کور دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم. مولوی. در نگاه تیزچشمان سرمه شو در مذاق تلخ کامان شکر آی. ظهوری (از آنندراج). ، خشم آلود غضبناک: برآشفت بهرام و شد تیزچشم ز گفتار پرموده آمد به خشم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب: بیامد ز هر کشوری باژ و ساو ز بیم گو نامور تیزتاو، (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)، رجوع به فهرست ولف شود
تندخوی، (ناظم الاطباء)، تیزتاب، زودخشم، سریعالغضب: بیامد ز هر کشوری باژ و ساو ز بیم گو نامور تیزتاو، (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 247)، رجوع به فهرست ولف شود
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو: پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز، فردوسی، دگرموبدی گفت کای سرفراز دو اسب گرانمایۀ تیزتاز، فردوسی، سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کار آگاه باد، سنائی، یکی کاروان جمله شاهین و باز به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز، نظامی، با حلم پایدارت کوه گران سبک سر با عزم تیزتازت برق عجول کاهل، سلمان
کسی که جلد می دود و تند تاخت می کند، (ناظم الاطباء)، سریعالسیر، تندرو: پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز، فردوسی، دگرموبدی گفت کای سرفراز دو اسب گرانمایۀ تیزتاز، فردوسی، سوی جاهش سهم غیب تیزتاز چون خرد منهی و کار آگاه باد، سنائی، یکی کاروان جمله شاهین و باز به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز، نظامی، با حلم پایدارت کوه گران سبک سر با عزم تیزتازت برق عجول کاهل، سلمان
که زود خشم آرد. که زود به غضب آید. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). معنجد. (منتهی الارب) : تا ترا کبر تیزخشم نکرد تا ترا چشم توبه چشم نکرد. سنائی. تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای. سوزنی. من مردی تیزخشمم و... هرگاه که در خشم می روم مغلوب سلطان غضب می شوم. (روضه الانوار محقق سبزواری) ، خشم فراوان. خشمناک: بدینسان همی رفت با تیزخشم پر از خون بدش دل پر از آب چشم. دقیقی
که زود خشم آرد. که زود به غضب آید. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). مُعَنجَد. (منتهی الارب) : تا ترا کبر تیزخشم نکرد تا ترا چشم توبه چشم نکرد. سنائی. تیزخشمی زودخشنودی قناعت پیشه ای داروی هر دردمندی چار هر بیچاره ای. سوزنی. من مردی تیزخشمم و... هرگاه که در خشم می روم مغلوب سلطان غضب می شوم. (روضه الانوار محقق سبزواری) ، خشم فراوان. خشمناک: بدینسان همی رفت با تیزخشم پر از خون بدش دل پر از آب چشم. دقیقی
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
که بسرعت درک کند. سریعالانتقال. اوذعی. المعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ناوک وهم بر نشانۀ غیب خاطر تیزیاب من رانده ست. خاقانی (یادداشت ایضاً). ، که زود دریابد چیزی را. که زود بچیزی برسد و آن را بگیرد: ایام سست رأی و قدر بخت گیر شد اوهام کندپای و قضا تیزیاب شد. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 156). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
غضبناک و کسی که به زودی انتقام گیرد، (ناظم الاطباء)، سخت کینه ور: بدینگونه ده چینی تیزکین ز جان پاک گشتند چون نقش چین، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
غضبناک و کسی که به زودی انتقام گیرد، (ناظم الاطباء)، سخت کینه ور: بدینگونه ده چینی تیزکین ز جان پاک گشتند چون نقش چین، ظهوری (از آنندراج)، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا: که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد، فردوسی، چنان بد که روزی یکی تیزباد برآمد غمی گشت ازو رشنواد، فردوسی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز: چو دوران درآمد شدن تیزبال شدن چون جنوب، آمدن چون شمال، نظامی
مرکّب از: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،
مُرَکَّب اَز: بی + کام، ناکام، محروم، (ناظم الاطباء)، بی مراد: بشش ماه بستدبشش بازداد بدرویش بی کام و مرد نژاد، فردوسی، فرود سیاوخش بی کام و نام چو شد زین جهان نارسیده بکام، فردوسی، بدان شهر دختر فراوان بدی که بی کام جویندۀ نان بدی، فردوسی، ششم هفته را زال و رستم بهم رسیدند بی کام و دل پر ز غم، فردوسی، لیلی ز فراق شوی بی کام میجست ز جا چو گور از دام، نظامی،
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزقدم و تیزتک، (آنندراج)، تندرو و اسب راهوار، (ناظم الاطباء)، سریع: هم آهو فغند است و هم تیزتگ هم آهسته خوی است و هم تیزگام، فرالاوی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، شهنشاه برداشت زین و لگام به نزدیک آن اسب شد تیزگام، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راه جوی و سیل بر و کوه کن، منوچهری، پس صید خسته شده تیزگام چه تازی همی خیره در دست دام، اسدی، هزار اسب که پیکر تیزگام به برگستوان و به زرین ستام، اسدی، شکیب آوری ره بر و تیزگام ستوری کشی کمخور و پرخرام، اسدی، تقدیر به عزم تیزگامت ماند روزی به عطا دادن عامت ماند، ازرقی، مبادا که خورشید نصرت برآید جز از سایۀ زردۀ تیزگامت، انوری، اگر شبدیز با ماه تمام است به همراهیش گلگون تیزگام است، نظامی، تکاور سمندان ختلی خرام همه تازه پیکر همه تیزگام، نظامی، به رفتن مرکبم بس تیزگام است ندانم جای آرامم کدام است، نظامی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود