کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین. (آنندراج). تیزبصر. سخت بینا: تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی. منوچهری. روز صیادم بدو، شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران. مولوی. طرفه کور دوربین تیزچشم لیک از اشتر نبیند غیر پشم. مولوی. در نگاه تیزچشمان سرمه شو در مذاق تلخ کامان شکر آی. ظهوری (از آنندراج). ، خشم آلود غضبناک: برآشفت بهرام و شد تیزچشم ز گفتار پرموده آمد به خشم. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود