جدول جو
جدول جو

معنی تیرجنگ - جستجوی لغت در جدول جو

تیرجنگ
شاخه های در هم پیچیده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
(پسرانه)
خروس صحرایی، قرقاول، قرقاول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیرنگ
تصویر سیرنگ
(دخترانه)
سیمرغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیران
تصویر تیران
(پسرانه)
نام چند تن از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیرنگ
تصویر نیرنگ
مکر، حیله، فریب، خاتوله، تنبل، ترفند، شکیل، دویل، دغلی، شید، چاره، گول، خدعه، حقّه، غدر، دستان، اشکیل، ریو، ستاوه، گربه شانی، کید، قلّاشی، دلام، ترب، تزویر، نارو، احتیال، روغان، کلک
سحر، افسون، شعبده
در آیین زردشتی بعضی از مراسم دینی و دعاهای مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرزن
تصویر تیرزن
تیرانداز، آنکه با کمان یا تفنگ به طرف کسی یا چیزی تیر بیندازد، تیرزن، قوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرچنگ
تصویر شیرچنگ
شیرپنجه، قوی پنجه، زورمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزچنگ
تصویر تیزچنگ
آنکه چیزی را به تندی و با چالاکی بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرتنگ
تصویر زیرتنگ
تنگ زیرین اسب، تنگی که بر زیر زین اسب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرجنب
تصویر دیرجنب
دیرجنبنده، آنکه دیر از جا برخیزد، آنکه به کندی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کمربند که شاطران به کمر می بستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، چور، تذرو، خروس صحرایی، تدرج
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رِ تَ)
دیر مکافات. دیر رندسوز. کنایه از دنیا است. (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گِ رِ تَ / تِ)
که دیر جنبد. که سریع الحرکه نباشد. کندحرکت. آنکه در شروع بکار کاهلی کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
با چنگی همانند چنگ شیر. آنکه چنگال وی مثل شیر باشد. (ناظم الاطباء). صاحب چنگ مانند شیر. (فرهنگ لغات ولف) ، قوی چنگال. قوی دست. قوی پنجه:
فرنگیس گفت ای گو شیرچنگ
چه بودت که دیگر شدستی به رنگ.
فردوسی.
اگر پیل زوری و گر شیرچنگ
به نزدیک من صلح بهتر که جنگ.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
مهیا و آمادۀنبرد. (از فهرست ولف). برانگیختۀ جنگ:
چو بشنید بهرام شد تیزجنگ
بیامد یکی تیغ هندی به چنگ.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس است و 125 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل زبرتنگ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنگ ستور. (ناظم الاطباء) :
زیر و زبر شود دل خصم تو در نبرد
زینت چو بسته شد به زبرتنگ و زیرتنگ.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به زبرتنگ شود، آفتاب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه. که دست و پنجۀ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک:
که داری از ایرانیان تیزچنگ
که پیش من آید بدین دشت جنگ.
فردوسی.
به پیش اندرون رستم تیزچنگ
پس پشت شاه و سواران جنگ.
فردوسی.
یکی لشکر آمد پس ما به جنگ
چو کلباد و نستیهن تیزچنگ.
فردوسی.
گرش صدهزارند گردان جنگ
همه درگه جنگ و کین تیزچنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
مرا با شهنشاه از این نیست چنگ
به جنگم توئی آمده تیزچنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
چنان سخت بازو شد و تیزچنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ.
(بوستان).
فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ
تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت.
بابافغانی (از آنندراج).
، تیزناخن. با چنگالی سخت فرورونده و تند:
چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گرز آهنی زو نیابی رها.
فردوسی.
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچۀ تیزچنگ.
فردوسی.
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ
همان شیر جنگ آور تیزچنگ.
فردوسی.
ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست
نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ.
سوزنی.
وحشی تیزچنگ خشم آلود
کز دم آتشین برآرد دود.
نظامی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
پایتخت کشور جمهوری آلبانی در شبه جزیره بالکان که بیش از 31000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کمری که از چند رشته پشم شتر بافته ساخته باشند و آن را شاطران در بالای قنطوره بر میان بندند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و امثال آن آویزند و زنگها را بدان بند کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
بر تیربند پیک تو خورشید فی المثل
زنگی است صدهزار زبانه در او ز زنگ.
کاتبی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
شهری به خراسان و آن مرکز شهرستان بیرجند و قاینات است که در زمان سابق این ناحیه بنام قهستان نامیده می شد و دارای 23488 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). نام بیرجند در کتب جغرافی نویسان قدیم اسلامی نیامده است و نخستین کس که ذکری از این شهر بمیان آورده یاقوت (متوفی 623 هجری قمری) می باشد وی می نویسد: بیرجند از زیباترین شهرهای ناحیۀ قهستان است که در دوران خلافت از اعمال خراسان بوده است و اکنون بیرجند قصبۀ قهستان می باشد و حال آنکه در قرون وسطی قائن قصبۀ قهستان بشمار می آمده است و مانند بیرجند چندی تحت استیلای اسماعیلیه بوده است. گولد اسمید میگوید که جمعیت بیرجند در سال 1873م. به پانزده هزار نفر بالغ میگردیده اما استیوارت میگوید که جمعیت آن در سال 1886م. به 14000 تن بالغ میگردید اما لورینی در زمانی متأخر جمعیت آنرا به 18000 تن تخمین زده است و در پاره ای از نقشه های جغرافیایی نام بیرجند به برجن تحریف شده است. (از دایره المعارف فارسی). شهر بیرجند اکنون یکی از شهرستانهای استان خراسان کنار مرز افغانستان کمابیش مطابق قهستان سابق است و فعلاً مرکب از 5 بخش، حومه، درمیان، شوسف، خوسف، قاین تشکیل شده است. جمع قراء و قصبات آن 1565 و نفوس آنها در حدود 232765 تن می باشد و بنا بگفته ای 144112 و جمعیت شهر بیرجند 13934 تن است. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 و فرهنگ فارسی معین و دائره المعارف فارسی و نیز رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 2 ص 168، تاریخ سیستان ص 406، تاریخ مغول ص 545 و سبک شناسی ج 1 ص 411 شود
بخش حومه شهرستان بیرجند از سه دهستان بنام القورات، شهاباد، نهارجانات تشکیل شده. جمع قراء بخش 533 آبادی و دارای 43401 تن سکنه است. دهستان حومه که مرکز آن شهاباد است دارای 198 قریه و 9552 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چرمینه را گویند و آن آلتی باشد به اندام آلت تناسل که از چرم ساخته باشند. مچاچنگ. ایرکاشی. آلت چرمینه. رجوع به مچاچنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیرنگ
تصویر نیرنگ
افسون، ساحری، افسونگری، فریب، مکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرجند
تصویر بیرجند
تازی گشته بیرگند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره عنابها که دارای گونه های متعدد است (تقریبا 6 گونه) که بعضی از گونه ها بصورت درختچه اند. برگهایش متناوب است و در بعضی از گونه ها دندانه دار و در بعضی صاف اند و برخی از گونه ها دارای برگهای پایا میباشند. آرایش گلهایش خوشه و یا گرزن محدود یا نامحدود است و در مناطق گرم و یا معتدل آسیا و آمریکا و اروپا میروید و چهار گونه آن در جنگلهای شمالی ایران و استپهای اطراف کرج باسامی گوناگون شناخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرنگ
تصویر بیرنگ
چیزی که رنگ ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
خروس صحرای تذرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرنگ
تصویر سیرنگ
مرغی است افسانه یی سیمرغ، خیال محال اندیشه باطل و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تورنگ
تصویر تورنگ
((رَ))
خروس صحرایی، تذرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیرنگ
تصویر سیرنگ
((رَ))
سیمرغ، عنقاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرنگ
تصویر پیرنگ
پروژه، طرح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیرنگ
تصویر نیرنگ
توطئه، شعبده، مکر، تقلب، حقه، فقه، تزویر
فرهنگ واژه فارسی سره
سنگ مخصوص تیز کردن تبر
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو سرخ رنگ، قرقاول
فرهنگ گویش مازندرانی