در تداول عامه، لاغرشده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لاغر. باریک. کسی که گوشتش ریخته و ضعیف شده باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). رجوع به تکیدگی و تکیدن شود
در تداول عامه، لاغرشده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لاغر. باریک. کسی که گوشتش ریخته و ضعیف شده باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). رجوع به تکیدگی و تکیدن شود
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه برای مثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه برای مِثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن
دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چَرْویدَن، پوییدَن، تاختَن، پو گِرِفتَن برای مِثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن
درهم فرورفته. انبوه سربهم آورده و شاخهای آن (سرخه دار) بسیار و بهم پکیده هستند. (نامۀ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانکه در فوق گفتیم بهم پکیده مانع عبور میشود. (نامۀ کشاورزی ص 425)
درهم فرورفته. انبوه سربهم آورده و شاخهای آن (سرخه دار) بسیار و بهم پکیده هستند. (نامۀ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانکه در فوق گفتیم بهم پکیده مانع عبور میشود. (نامۀ کشاورزی ص 425)
به معنی مکیده باشد که از مکیدن است. (برهان). به معنی مکیده که چشیده و چوسیده نیز گویند. (از رشیدی). به معنی مکیده که چشیده و چوشیده وجوشیده و چشیده نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مکیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن شود
به معنی مکیده باشد که از مکیدن است. (برهان). به معنی مکیده که چشیده و چوسیده نیز گویند. (از رشیدی). به معنی مکیده که چشیده و چوشیده وجوشیده و چشیده نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مکیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن شود
هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز. - چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) : غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم. حاتم مشهدی (از آنندراج) - چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) : مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست. طالب آملی (از آنندراج). - چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) : به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود. طالب آملی (از آنندراج). ، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نثیثه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند
هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز. - چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) : غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم. حاتم مشهدی (از آنندراج) - چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) : مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست. طالب آملی (از آنندراج). - چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) : به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود. طالب آملی (از آنندراج). ، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نَثیثَه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند
جنبیدن و دویدن و پوییدن و تاختن. (ناظم الاطباء) : تا ز عدم گرد فنا برنخاست می تک و می تاز که میدان تراست. نظامی. ، لاغر شدن. کمی لاغر شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکیدگی و تکیده شود، تکانیدن فرش. (ناظم الاطباء)
جنبیدن و دویدن و پوییدن و تاختن. (ناظم الاطباء) : تا ز عدم گرد فنا برنخاست می تک و می تاز که میدان تراست. نظامی. ، لاغر شدن. کمی لاغر شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکیدگی و تکیده شود، تکانیدن فرش. (ناظم الاطباء)
گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) : چکیدۀ تو ز مغز یلان کنداعلام حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام. شمس دهستانی (از انجمن آرا)
گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) : چکیدۀ تو ز مغز یلان کنداعلام حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام. شمس دهستانی (از انجمن آرا)