جدول جو
جدول جو

معنی تکیده - جستجوی لغت در جدول جو

تکیده
لاغر، باریک، ضعیف
تصویری از تکیده
تصویر تکیده
فرهنگ فارسی عمید
تکیده
(تَ دَ / دِ)
در تداول عامه، لاغرشده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لاغر. باریک. کسی که گوشتش ریخته و ضعیف شده باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). رجوع به تکیدگی و تکیدن شود
لغت نامه دهخدا
تکیده
لاغر و ضعیف
تصویری از تکیده
تصویر تکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تکیده
((تَ دِ))
ضعیف، لاغر، شکسته
تصویری از تکیده
تصویر تکیده
فرهنگ فارسی معین
تکیده
لاغر، رنجور، باریک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفیده
تصویر تفیده
گرم شده، داغ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکیده
تصویر پکیده
بادکرده، انبوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه برای مثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶)
جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
چکه چکه شده، قطره قطره ریخته، افشره، عصاره، کنایه از خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنیده
تصویر تنیده
بافته شده، تفته، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
ترک خورده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
درهم فرورفته. انبوه سربهم آورده و شاخهای آن (سرخه دار) بسیار و بهم پکیده هستند. (نامۀ کشاورزی شماره هفتم سال هشتم ص 424). چون شاخهایش چنانکه در فوق گفتیم بهم پکیده مانع عبور میشود. (نامۀ کشاورزی ص 425)
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / دِ)
مرده. ترکیده
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
از تپیدن. رجوع به تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چُدَ / دِ)
به معنی مکیده باشد که از مکیدن است. (برهان). به معنی مکیده که چشیده و چوسیده نیز گویند. (از رشیدی). به معنی مکیده که چشیده و چوشیده وجوشیده و چشیده نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مکیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز.
- چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) :
غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد
هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم.
حاتم مشهدی (از آنندراج)
- چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) :
مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب
چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست.
طالب آملی (از آنندراج).
- چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) :
به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را
چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود.
طالب آملی (از آنندراج).
، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نثیثه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اکیده. مؤنث اکید. به معنی استوار و محکم: اوامر اکیده. (از یادداشت مؤلف). رجوع به اکید شود
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
رخت اسب و زین و خریطۀ زین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن و دویدن و پوییدن و تاختن. (ناظم الاطباء) :
تا ز عدم گرد فنا برنخاست
می تک و می تاز که میدان تراست.
نظامی.
، لاغر شدن. کمی لاغر شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکیدگی و تکیده شود، تکانیدن فرش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
طلب و استدعا کردن. کدی الرجل تکدیه ساءل فهو مکدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به تکدی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
شکستن، جدا کردن موی سر به شانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکدیه بمعنی کده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
گرز را نیز گویند که به عربی عمود خوانند. (برهان). گرز را نیز گویند و آن را به تازی عمود خوانند. (جهانگیری) (رشیدی). گرز را نیز گویند که عمود باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). گرز و عمود. (ناظم الاطباء) :
چکیدۀ تو ز مغز یلان کنداعلام
حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام.
شمس دهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکیده
تصویر مکیده
مکیدت در فارسی: دستان سازی، بد اندیشی بد سگالی، چاره گری فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکیده
تصویر پکیده
بهم پکیده. در هم فرو رفته انبوه سر بهم آورده. مرده ترکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیده
تصویر تنیده
بافته منسوج، پرده عکنبوت تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیده
تصویر تفیده
تافته گرم شده داغ گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
تراک خورده شکافته شده، منفجرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
مکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
((چَ دِ))
افشره، عصاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
((تَ دَ))
دویدن، تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنیده
تصویر تنیده
((تَ دِ))
بافته، منسوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکیده
تصویر ترکیده
((تَ رَ دِ))
شکافته شده، منفجر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
خلاصه
فرهنگ واژه فارسی سره