هر نوع مایع به قطرات فروریخته شده. آب یا خون یا هرمایع دیگر که قطره قطره از جایی یا برجایی ریخته و افتاده باشد. رجوع به چکیدن شود، مقطر وتقطیر شده و بیرون تراویده. (ناظم الاطباء). هر چیز که شیره و عصارۀ آن بوسیله جوشاندن یا بصورت دیگر از طریق تقطیر گرفته شود، چون چکیدۀ کاسنی و چکیدۀ شاهتره و بید و جز آن. مطلق عصاره و شیرۀ هر چیز. - چکیدۀ جگر، کنایه از خون جگر است. (از آنندراج) : غذای جان و تنم از چکیدۀ جگر آمد هرآنچه کاستم از خویش هم بخویش فزودم. حاتم مشهدی (از آنندراج) - چکیدۀ خفقان، کنایه از نالۀ دردآمیز و این استعاره است نه لفظ مقرری. (از آنندراج) : مده به نغمۀ ما گوش خاطر ای مطرب چکیدۀ خفقان قابل شنیدن نیست. طالب آملی (از آنندراج). - چکیدۀ مژه، کنایه از اشک. (از آنندراج) : به روزگار غمت لحظه لحظه گردون را چکیدۀ مژه ام نائب نجوم شود. طالب آملی (از آنندراج). ، ماست و پنیر و نظایر آن که آبش به وسایل مختلف گرفته شده باشد: چنانکه ماست را در مشک یا در کیسه کنند و چون آب ماست به تدریج کاسته شود آن را ماست چکیده خوانند. نثیثه. (منتهی الارب) ، به معنی زبده و نخبه و برگزیدۀ چیزی یا کاری، چنانکه گویند فلان کس چکیدۀ علم یا ادب یا هنر است، و نیزچکیدۀ مطالب و چکیدۀ اخبار در مورد خبر و مطلب ملخص و منتخب بکار برند