- تکند
- آشیانه مرغ خانگی لانه مرغ
معنی تکند - جستجوی لغت در جدول جو
- تکند ((تَ کَ))
- آشیانه مرغ خانگی، لانه مرغ
- تکند
- لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، آشیانه، پیواز، وکر، پدواز، وکنت، آشیان، کابک، کابوک، بتواز، آشانه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاسه سفالی
تزویر و مکر و حیله و فریب
تنگ پاسخی، خشم گرفتن
ستیزه جویی
بر نام یابی (برنام لقب کنیه)
گرد گیری
درآویختن
تاژ نشینی
نان خبز
کرم خاکی
مکر، حیله، محیل، مکار
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای آکنده، برای مثال پشم آکند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی - ۳۳۶)
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
کرم دراز و سرخ رنگی که در زمین های نمناک پیدا می شود، خراطین
کاسۀ سفالی، برای مثال مدح تو را به هزل نبردم به سر از آنک / نوشیدن رحیق نیاید خوش از زکند (سوزنی- مجمع الفرس - زکند)
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
اکسپرس
تیز، برنده، بران
مقابل تند، دارای حرکت آهسته و آرام
مقابل تیز، فاقد برندگی
کنده
شجاع، دلیر، پهلوان
مقابل تیز، فاقد برندگی
کنده
شجاع، دلیر، پهلوان
قند
جراحت، گودال
پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند،
کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس
کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب، برای مثال نه گفت اندر او کار کردی نه چوب / شب و روز از او خانه در کند و کوب (سعدی۱ - ۱۲۴)
جراحت، گودال
پسوند متصل به واژه به معنای کنده شده مثلاً آبکند،
کند و کاو: کنایه از کندن و کاویدن، کنایه از تفحص، تجسس
کند و کوب: کندن و کوبیدن، آشوب، تشویش، اضطراب،
مقابل کند، توام با شتاب، سریع، شدید، قوی مثلاً آفتاب تند، دارای سرازیری بسیار،
کنایه از دارای رنگ چشم گیر مثلاً قرمز تند، کنایه از زشت، ناخوشایند، برای مثال فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخرد کرد کند (فردوسی - ۸/۶۴)
کنایه از خشمگین، دارای طعم سوزنده مانند فلفل و خردل، باشتاب،
کنایه از توام با خشم، کنایه از چست، چالاک، سریع السیر، تیز، برنده،
کنایه از بدخو، کنایه از بی باک، کنایه از ستیزه جو، برای مثال چو گشتند هر دو بر آن رای کند / سپهبد برآمد به بالای تند (فردوسی - ۵/۳۹۷)
تند رفتن: با سرعت و شتاب راه رفتن
تند و تیز: چست، چالاک، چابک، هرچه که طعمش تند و سوزنده باشد، تندمزه
کنایه از دارای رنگ چشم گیر مثلاً قرمز تند، کنایه از زشت، ناخوشایند،
کنایه از خشمگین، دارای طعم سوزنده مانند فلفل و خردل، باشتاب،
کنایه از توام با خشم، کنایه از چست، چالاک، سریع السیر، تیز، برنده،
کنایه از بدخو، کنایه از بی باک، کنایه از ستیزه جو،
تند رفتن: با سرعت و شتاب راه رفتن
تند و تیز: چست، چالاک، چابک، هرچه که طعمش تند و سوزنده باشد، تندمزه
تیغی که دم آن تیز نباشد و چیزی را به سختی ببرد
((تُ))
فرهنگ فارسی معین
تیز، برنده، جلد، چالاک، طعمی که دهان رابسوزاند، مانند، طعم فلفل، بلندی، تپه، بدخو، خشمگین
محل و موضع و قریه و شهر و آن به صورت پسوند در اسامی امکنه ماوراءالنهر دیده می شود، اوزکند، در ترکیبات به معنی «کنده» آید
گریز