جدول جو
جدول جو

معنی تکسل - جستجوی لغت در جدول جو

تکسل(تَ کَ)
بمعنی تکسک است که دانه و هستۀ انگور باشد. (برهان) (از آنندراج). تکس و تکژ و هسته و تخم انگور. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکز و تکژ و تکس و تکسک و تکش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکسر
تصویر تکسر
شکسته شدن، درهم شکسته شدن، خرد شدن، شکستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
سرمه کشیدن، سرمه به چشم خود کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
تمام شدن، کامل شدن
فرهنگ فارسی عمید
محوری عرضی که چرخ های محرک یا آزادگرد هر نوع وسیلۀ نقلیه روی آن نصب می شود، میله، محور چرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
هستۀ انگور، دانۀ انگور، تکس، تکش، تکژ، تکیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسل
تصویر توسل
به وسیلۀ چیزی به کسی نزدیکی جستن، وسیله قرار دادن، دست به دامن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
کفایت کردن، کفیل شدن، متعهّد شدن، به عهده گرفتن، عهده دار امری یا کاری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاسل
تصویر تکاسل
کسل شدن، سستی و کاهلی کردن، سستی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
رساله نوشتن، نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تمام شدن و تمام کردن. لازم ومتعدی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکامل. اکتمال. کامل شدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترشروی شدن از غضب. (از اقرب الموارد). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن دیدار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن کسی را. (از قطر المحیط) ، ترک کردن ملاقات کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُ)
گرد درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). احاطه نمودن چیزی را و فراگرفتن، نرم درخشیدن: تکلل السحاب بالبرق، نرم درخشید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اکلیل پوشیدن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به تکلیل شود
لغت نامه دهخدا
خوی و عادت و خلق پدر گرفتن فرانسوی شرابه (جواهرات سلطنتی ایران) : منگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغسل
تصویر تغسل
خود شویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
سرمه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاسل
تصویر تکاسل
کاهلی نمودن، سست نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکلس
تصویر تکلس
مانند آهک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسل
تصویر تبسل
ترشروئی از غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسک
تصویر تکسک
استخوان و تخم انگور هسته انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
کفالت کردن، در عهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسر
تصویر تکسر
شکسته شدن، خرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
نامه نگاری، رساله نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکسب
تصویر تکسب
تظاهر بکسب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسل
تصویر توسل
نزدیکی جستن، نزدیکی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکسل
تصویر بکسل
((بُ سِ))
عمل یا فرایند یدک کشیدن یک وسیله نقلیه با وسیله نقلیه دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسل
تصویر ترسل
((تَ رَ سُّ))
نامه نوشتن، نامه نگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکلس
تصویر تکلس
((تَ کَ لُّ))
آهک شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکسر
تصویر تکسر
((تَ کَ سُّ))
شکسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکحل
تصویر تکحل
((تَ کَ حُّ))
سرمه کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاسل
تصویر تکاسل
((تَ سُ))
کاهلی نمودن، خود را به کسالت زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسل
تصویر توسل
((تَ وَ سُّ))
دست به دامان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکفل
تصویر تکفل
((تَ کَ فُّ))
کفیل شدن، متعهد گشتن
فرهنگ فارسی معین