- تکانیده
- حرکت داده جنبانده
معنی تکانیده - جستجوی لغت در جدول جو
- تکانیده ((تَ دِ))
- تکانده
- تکانیده
- تکان داده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین
حرکت دهنده جنباننده
کسی که چیزی را تکان بدهد، جنباننده
حرکت داده جنبانده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
کمی از خوردنی داده شده
علف خورانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
بجستن واداشته پرش داده شده
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
کسی یا چیزی یا مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
فشار داده شده عصاره گرفته
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
خم شده کج گردیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
ترک دادن تراک دادن شکاف دادن، منفجر کردن انفجار
گرفته ستده
کسی یا چیزی که به سبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد
دوانیده دوانده
تارانده
فرو کردن چپاندن تپانیدن
سرما داده، سرما خورده و از حال برگشته
آنکه چیزی را بترکاند
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
دارای دستگاه های ماشینی، ماشینی شده
ویژگی کسی که مایعی را چکه چکه در چیزی بریزد، وسیله ای که آب یا مایع دیگر را قطره قطره بچکاند
چوب یا چیز دیگر که آن را تراش داده باشند
کسی که چیزی را به زور در جایی یا ظرفی جا می دهد
ویژگی کسی یا چیزی که به سبب سرما از حال رفته باشد، سرماخورده، سرمازده
امتداد داده