جدول جو
جدول جو

معنی تپیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تپیدن
لرزیدن، زدن نبض و قلب، کنایه از بی آرام شدن، بی قراری کردن
به زور و فشار در جایی داخل شدن، چپیدن
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
فرهنگ فارسی عمید
تپیدن(گَزَ زَ دَ)
منتهی الارب، (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بعوس به معنی ماده شتر لاغر که شیر آن خشک شده باشد از گذشتن هفت ماه بر نتاجش. (آنندراج). و رجوع به بعوس شود، دبر یا دبر با ذکر و خایه. ج، بعاثط. (منتهی الارب) (آنندراج). دبر یا دبر با آلت و بیضه. ج، بعاثط. (ناظم الاطباء).
- ابن بعثط، ماهر و دانندۀچیزی، یقال: هو ابن بعثطها. و فی حدیث معاویه: قیل له اخبرنا عن نسبک فی قریش. قال: انا ابن بعثطها، یرید انه واسطه قریش و من سره بطائحها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ماهر و دانندۀچیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تپیدن(گَ گَ جَ تَ)
. طپیدن. به طای حطی نوشتن رسم متأخرین است. (غیاث اللغات). معرب آن طبیدن باشد با بای ابجد. (برهان). بیقراری و اضطراب نمودن. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام). اضطراب و بیقراری. (غیاث اللغات از بهار عجم) ، از جای برجهیدن. (از صحاح الفرس). از جای جستن و لرزیدن. (برهان) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). جنبیدن و لرزیدن. (شرفنامۀ منیری). لرزیدن باشد مشروط به بیم. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). حرکت از روی عدم اختیار نمودن، تپیدن دل و رگ،ضربان نمودن آنها. (ناظم الاطباء) :
چو آواز پای ستوران شنید
فلاطوس را دل یکی برتپید.
عنصری (از صحاح الفرس یادداشت بخط مؤلف).
رزبان آمدو حلقوم همه بازبرید
قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید
نه بنالید از ایشان کس، نه کسی بتپید
بازآمد همگان را سوی چرخشت کشید.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 131).
ز تپیدن دل خود شب هجر در عذابم
که درو نمی تواندکه غمت قرار گیرد.
ولی دشت بیاضی (از فرهنگ جهانگیری).
دل می تپدم مدام کایا چه شود
دوریت مباد هرچه بادابادا.
؟ (از انجمن آرا).
از پریدنهای رنگ و از تپیدنهای دل
عاشق بیچاره هر جا هست رسوا میشود.
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، گرم شدن. (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام). در اوستا تب و در سنسکریت تپ و در پهلوی تپستن موجود است بمعنی گرم شدن و روشن شدن. (فرهنگ نظام) ، بمعنی کمین کردن هم آمده است. (برهان). کمین کردن و دام نهادن. (ناظم الاطباء). رجوع به تپ و تپاک و تپش و طپیدن شود
لغت نامه دهخدا
تپیدن
بیقراری و اضطراب نمودن
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تپیدن
بی قراری کردن، زدن نبض و قلب، لرزیدن، از جای جستن
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنیدن
تصویر تنیدن
بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
خوابیدن، خفتن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توپیدن
تصویر توپیدن
تشر زدن، تندی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶)
جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
درهم فرو رفتن، به زور در جایی داخل شدن، به زور و فشار میان جمعی درآمدن و جا گرفتن، جا شدن چیزی در چیز دیگر به زور و فشار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب، تافتن، تفتن، تابیدن، تفسیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزیدن
تصویر تزیدن
بیرون کشیدن، بیرون آوردن، برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
تفتن، گرم شدن، گداختن، برای مثال منکر شو ار توانی نار سعیر را / تا اندر او به حشر بسوزی و برتوی (سوزنی - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ)
میل کردن بجانب چپ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از طرفی بطرف دیگر گردیدن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح سیاست) متمایل شدن به افکار چپ. پیوستن به چپروان سیاسی، بزور درآمدن. بزور داخل شدن. بفشار بهم چسبیدن و تنگ هم نشستن. جا گرفتن چیزی بزور با چیزی دیگر در ظرف یا جای تنگ. (فرهنگ نظام). درتداول امروز بمعنی بزور جا گرفتن و با فشار به دیگران جایی را اشغال کردن است
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ کَ دَ)
خمیده شدن. کج گشتن. (ناظم الاطباء). خمیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن و دویدن و پوییدن و تاختن. (ناظم الاطباء) :
تا ز عدم گرد فنا برنخاست
می تک و می تاز که میدان تراست.
نظامی.
، لاغر شدن. کمی لاغر شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تکیدگی و تکیده شود، تکانیدن فرش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
مرکّب از: تپیدن + ’ی’، لیاقت. رجوع به طپیدنی و تپیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیدن
تصویر تبیدن
تپیدن و لرزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
خوابیدن، خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی تپیدن به آرش گرم شدن است ولی به جای ناآرامی و غلتیدن به کار می رود تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
بزور داخل شدن در جائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریدن
تصویر تریدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
تافتن گرم شدن داغ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیدن
تصویر تنیدن
تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیدن
تصویر تنیدن
((تَ دَ))
بافتن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم، تنودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
((تَ دَ))
دویدن، تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
((تَ دَ))
گرم شدن، داغ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
((تَ دَ))
گرم شدن، داغ گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چپیدن
تصویر چپیدن
((چَ دَ))
جا شدن چیزی در چیز دیگر با زور و فشار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
((خَ دَ))
خفه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپیدن
تصویر کپیدن
((کَ دَ))
خفتن، خوابیدن، ربودن، دزدیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توپیدن
تصویر توپیدن
((دَ))
کلمات درشت و سرزنش آمیز را با لحن تند به کسی گفتن
فرهنگ فارسی معین