جدول جو
جدول جو

معنی تَجَمَّعَ - جستجوی لغت در جدول جو

تَجَمَّعَ
لب و لوچه انداختن، استخر
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خیره نگاه کردن، تفکّر
دیکشنری عربی به فارسی
حواس پرت کردن، افسرده بودن، نق زدن، زاری کردن، شکایت کردن، گله کردن
دیکشنری عربی به فارسی
التماس کردن، دعا
دیکشنری عربی به فارسی
شامل بودن، گنجانده شده است
دیکشنری عربی به فارسی
داوطلب شدن، داوطلب
دیکشنری عربی به فارسی
لذّت بردن، لذّت ببرید، لذّت بردن از
دیکشنری عربی به فارسی
پذیرفتن، تحمّل کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ترشی انداختن، تخمیر
دیکشنری عربی به فارسی
گمان کردن، او حدس زد
دیکشنری عربی به فارسی
آزار دادن، زور
دیکشنری عربی به فارسی
بلور شدن، منجمد کردن
دیکشنری عربی به فارسی
درونی سازی کردن، او ریشه دوانید
دیکشنری عربی به فارسی
لباس درآوردن، بی طرفی
دیکشنری عربی به فارسی
تجسّم کردن، او مجسّم شد، محقّق شدن
دیکشنری عربی به فارسی
دزدکی نگاه کردن، جاسوسی کردن، فضولی کردن، پشت سر کسی نگاه کردن
دیکشنری عربی به فارسی
آروغ زدن
دیکشنری عربی به فارسی
چروکیدن، چین و چروک، چروک شدن، چین چین کردن، چروک خوردن، چشمک زدن از درد، چین خوردن
دیکشنری عربی به فارسی
پرهیز کردن، برای جلوگیری از
دیکشنری عربی به فارسی
پرسه زدن، سرگردان، پیاده روی طولانی کردن، سرگردان شدن
دیکشنری عربی به فارسی
تجمّع، استخر، انباشته بودن، انباشتگی، گریی
دیکشنری عربی به فارسی