- تَجَمَّعَ
- لب و لوچه انداختن، استخر
معنی تَجَمَّعَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خیره نگاه کردن، تفکّر
حواس پرت کردن، افسرده بودن، نق زدن، زاری کردن، شکایت کردن، گله کردن
التماس کردن، دعا
شامل بودن، گنجانده شده است
داوطلب شدن، داوطلب
لذّت بردن، لذّت ببرید، لذّت بردن از
پذیرفتن، تحمّل کردن
ترشی انداختن، تخمیر
گمان کردن، او حدس زد
آزار دادن، زور
بلور شدن، منجمد کردن
درونی سازی کردن، او ریشه دوانید
لباس درآوردن، بی طرفی
تجسّم کردن، او مجسّم شد، محقّق شدن
دزدکی نگاه کردن، جاسوسی کردن، فضولی کردن، پشت سر کسی نگاه کردن
آروغ زدن
چروکیدن، چین و چروک، چروک شدن، چین چین کردن، چروک خوردن، چشمک زدن از درد، چین خوردن
پرهیز کردن، برای جلوگیری از
پرسه زدن، سرگردان، پیاده روی طولانی کردن، سرگردان شدن
تجمّع، استخر، انباشته بودن، انباشتگی، گریی