بریان و برشته شدن. تافتن. تابیدن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیرا تا اندرو به حشر بسوزی و برتوی. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و ترکیبهای این سه و برتویدن شود
بریان و برشته شدن. تافتن. تابیدن. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) : منکر شو ار توانی نار سعیرا تا اندرو به حشر بسوزی و برتوی. سوزنی (یادداشت ایضاً). رجوع به تاب و تابیدن و تافتن و تو و ترکیبهای این سه و برتویدن شود
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن
دَویدَن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چَرْویدَن، پوییدَن، تاختَن، پو گِرِفتَن برای مِثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶) جنبیدن