معنی توعر - جستجوی لغت در جدول جو

توعر

لغت نامه دهخدا

تورع

پرهیز کردن، پارسایی کردن، دوری کردن از کارهای بد، پاک دامنی، پارسایی، پرهیزکاری

فرهنگ فارسی عمید

توعد

وعدۀ بد دادن، بیم دادن، ترساندن، از عاقبت بد ترسانیدن

فرهنگ فارسی عمید

توپر

مقابل توخالی، آنچه میان تهی نباشد مثلاً لاستیک توپر، کنایه از شخص پخته و کارآزموده، کنایه از تودار

فرهنگ فارسی عمید

توقر

آهستگی نمودن، بردبار شدن، وقار، سنگینی و گران مایگی

فرهنگ فارسی عمید

تقعر

گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق

فرهنگ فارسی عمید

توفر

بسیار شدن، نگه داشتن حرمت کسی

فرهنگ فارسی عمید

متوعر

(مُ تَ وَعْ عِ)

سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود

لغت نامه دهخدا

اوعر

(اَ عَ)

دشوار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

اوعر

(اَ عُ)

جمع واژۀ وعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعر شود

لغت نامه دهخدا

تعور

(بُ)

عاریت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عاریت خواستن. (از اقرب الموارد) ، همدیگر به نوبت گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرسوده شدن کتاب. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

توغر

بر افروختن خشمیدن

معنی توعر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما