معنی تقعر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تقعر
تقعر
- تقعر
- گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تقعر
- تقعر
- دور اندیشیدن. (تاج المصادر بیهقی). تعمق. (اقرب الموارد) ، لب پیچیدن در سخن، به اقصای دهن سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقعیر. (اقرب الموارد) ، دور درشدن در کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انصراع و انقلاب: تقعرت المشاجر بالفئام، ای انقلبت فانصرعت و ذلک فی شده القتال. (اقرب الموارد) ، به تکلف فصاحت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعیر شود، مقعر بودن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا