جدول جو
جدول جو

معنی تندزبان - جستجوی لغت در جدول جو

تندزبان
کسی که خوب سخن بگوید و هنگام حرف زدن زبانش نگیرد، تیززبان، زبان آور، کسی که سخن درشت بگوید
تصویری از تندزبان
تصویر تندزبان
فرهنگ فارسی عمید
تندزبان
(تُ زَ)
فصیح و حراف و سخن آرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
کسی که سخن های خوب و تازه بگوید، زبان آور، خوش سخن، فصیح، ترجمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندزبان
تصویر کندزبان
کسی که در سخن گفتن کند باشد یا زبانش بگیرد، الکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیززبان
تصویر تیززبان
زبان آور، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدزبان
تصویر بدزبان
کسی که به دیگران ناسزا می گوید و دشنام می دهد، بدگو، دشنام دهنده، ناسزاگوینده، بددهان
فرهنگ فارسی عمید
هرجانور درنده یا گزنده ای که جانور دیگر را بخورد یا آزار برساند مانند شیر و پلنگ، جانور موذی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
طوفان، جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، دومان، کولاک
فرهنگ فارسی عمید
(کُ زَ)
کسی که زبانش به هنگام سخن گفتن کند باشد. الکن. (فرهنگ فارسی معین) :
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چرب گویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی (دیوان ص 329)
لغت نامه دهخدا
(تُ عِ)
اسب تیزرو و بددهن و سرکش. (ناظم الاطباء). رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تیزْ، زَ)
زبان آور و بلیغو فصیح. (ناظم الاطباء). ذلق. ذلیق. حلیف. طلق اللسان. طلیق اللسان. حلیف اللسان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(کُزَ)
لکنت زبان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است و هوا را تیره سازد طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند زبان
تصویر کند زبان
کسی که زبانش بهنگام سخن گفتن کند باشد الکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندبان
تصویر خندبان
پر گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
زبان آور، خوش بیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
باد تند و سخت که با رعد و برق شدید همراه است، توفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
((تَ. زَ))
خوش سخن، فصیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندزبان
تصویر کندزبان
اکهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترزبان
تصویر ترزبان
ترجمان، مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبان آور
متضاد: الکن، پریش زبان، زبان پریش، گنگ، اصم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
Storminess
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
orageux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
tormentosidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
badai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
ความพายุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
stormachtigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
风暴性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
tempestuosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
tempestuosidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
burzliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
буряність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
Stürmigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
бурность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تندباد
تصویر تندباد
तूफानीपन
دیکشنری فارسی به هندی