جدول جو
جدول جو

معنی بدزبان

بدزبان
کسی که به دیگران ناسزا می گوید و دشنام می دهد، بدگو، دشنام دهنده، ناسزاگوینده، بددهان
تصویری از بدزبان
تصویر بدزبان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بدزبان

بدزبان

بدزبان
دشنام دهنده و ناسزاگوینده. (ناظم الاطباء). بدگو. زبان دراز. (آنندراج). آنکه دشنام بسیار گوید. هرزه گوی. دشنام گوی. بددهن. هجاگوی. گنده زبان. پلیدزبان. بدسخن. شتام. ذَرِع. بذی. بذیه. بذی اللسان. بذیهاللسان. ذرب. ذربه. ضیضب. ضیاضب. حنظیان. سباب. (یادداشت مؤلف) :
که یک چند باشد به ری مرزبان
یکی مرد بی دانش بدزبان.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا

بازبان

بازبان
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
بازبان
فرهنگ فارسی عمید

بدزبانی

بدزبانی
ژاژخایی و هرزه سرایی. (ناظم الاطباء). بذائت. بذائت لسان. ذرب. بذرب. بذاء. فحش. دشنام. ناسزا. بددهنی: تو همه کلفتهای مرا با بدزبانی می تارانی. (یادداشت مؤلف).
- بدزبانی کردن، ناسزا گویی کردن. تندی و تیزی کردن:
تو با او چنین بدزبانی مکن
چنین تندی و دل گرانی مکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

بدربان

بدربان
دهی از بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است که 512 تن سکنه دارد. محصول آن غلات، برنج، چغندرقند، قلمستان، حبوب و توتون است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

بازبان

بازبان
بازبار، بازبام، نگاهدارندۀ باز، رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود
لغت نامه دهخدا