جدول جو
جدول جو

معنی تنتت - جستجوی لغت در جدول جو

تنتت(تَ داف ف)
پلید شدن بعد پاکی و پاکیزگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزریز شدن، شکسته و ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
پراکنده شدن، پراکندگی، پریشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنته
تصویر تنته
بافته شده، تنیده، تفته، تفنه، تنسته، تینه، تنه
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
ریزریز شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریزه ریزه شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکسﱡر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
پیچ و تاب خوردن جهت برآمدن بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
تناتف. انتزاع. (اقرب الموارد). رجوع به تناتف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
کوتاه. تنتاله مثل آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
تنیده و پردۀ عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). پرده و تار وتنیدۀ عنکبوت. (ناظم الاطباء). جزء اول آن از تن (تنیدن). (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تنسته شود
لغت نامه دهخدا
(تُ تِ)
زنبور سرخ باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
برجستن بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تتری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیان کردن خبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ کِ / تُ کَ / تَ کُ)
قصبه ایست که مابین کولاب و حصار واقع است. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). از بلاد ترکستان. (انجمن آرا). شهری است از شهرهای شاش (چاچ) وراء سیحون. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). بر جانب جنوب تتار است. (از جهانگشای جوینی). شهری به چاچ. (دمشقی) :
گیسوی تو شهپر همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنکت و طفقاج.
سوزنی.
ملکی است مرو را که نباشد در آن شریک
شاه ختا و تنکت و اکیون و روزکند.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به تنکوت و تاریخ جهانگشای و قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر و تاریخ گزیده و الانساب سمعانی و نزهه القلوب ج 3 ص 10 و 257 و 260 شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نا)
مأخوذ از فرانسه، به اصطلاح کیمیا ملحی که از اسید تنیک ساخته می شود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده شدن و پریشانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفرق. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). انتشار. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
آراسته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آراسته شدن و آراسته شدن عروس. (آنندراج). آراستن عروس را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) : زتت العروس فتزتت هی، یعنی آرایش کردم عروس را پس آراسته شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از لمعۀ آن دو گوهر گرانبها جراید جواهر مجردات، تزتت بزیب تکثر یافت. (درۀ نادره چ شهیدی ص 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
استقرار نگرفتن بر سخن خود و نرفتن بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). استمرار نداشتن بر کلام خود و تردد فراوان کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
توشه برداشتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزود. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، متمتع گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمتع. (قطر المحیط) ، تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تبتیت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزتت
تصویر تزتت
آراسته شدن عروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنتی
تصویر تنتی
جستن بر مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
ریزه ریزه شدن ریز ریز شدن از هم بریزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
پراکنده شدن، پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتت
تصویر تفتت
((تَ فَ تُّ))
ریز ریز شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنته
تصویر تنته
((تَ تِ))
پرده عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشتت
تصویر تشتت
((تَ شَ تُّ))
پراکنده ساختن
فرهنگ فارسی معین
اختلاف، افتراق، پراکندگی، پریشانی، تفرق، تفرقه
متضاد: تجمع، پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد