جدول جو
جدول جو

معنی تنبوشه - جستجوی لغت در جدول جو

تنبوشه
لولۀ سفالی کوتاه که در زیر زمین یا میان دیوار برای ساختن راه آب به کار می رود، گنگ، موری
تصویری از تنبوشه
تصویر تنبوشه
فرهنگ فارسی عمید
تنبوشه
(تَمْ شَ / شِ)
لوله های سفالین که بهم پیوندنددر زیر زمین، رفتن آب را. لوله ها از سفال پخته که راه و مجرای آب از آن راست کنند. لولۀ سفالین که برای آبراهه بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تنبوشه
لوله سفالین یاسمنتی کوتاه که در زیر خاک یا میان دیوار کار گذارند تا از آن آب عبورکند
فرهنگ لغت هوشیار
تنبوشه
((تَ بُ ش ِ))
لوله سفالین که در زیر خاک یا میان دیوار کارمی گذاشتند تا آب از آن عبور کند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
بنایی که سقف و دیوارهای آن بر روی هم فروریخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد، سرمایه، متاع، کالا
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خوراک یا آش که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوشه می برند و در آن گوشت و پورۀ سیب زمینی می پیچند و طبخ می کنند، لچک زنانه، هر چیز سه گوشه، مثلث شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبوبه
تصویر انبوبه
انبوب ها، فاصلۀ میان دو بند یا گره نی، جمع واژۀ انبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
لرزنده، جنبنده، بنایی که در حال فروریختن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر، فریب، نیرنگ، دستان، برای مثال دستگاه او نداند کز چه روی / تنبل و کنبوره در دستان اوی (رودکی - ۵۴۰)، غوغا، همهمه
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ شِ)
رجوع به انبودن و حاشیۀ آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ دَ / دِ)
انباشته شده. گردآمده. رجوع به انبودن شود، چیدن. قطف. حصاد. (یادداشت مؤلف) :
نیک افکن تخم تات نیکی روید
تخم بد افکن همیشه خار انبوید.
؟ (از ترجمان البلاغۀ رادویانی از یادداشت مؤلف).
، پراکنده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ شَ)
انبوش. رجوع به انبوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده لرزیده، بنایی که سقف و دیوار های آن فرو ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هندوشه
تصویر هندوشه
پادشاه هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقوشه
تصویر منقوشه
منقوشه در فارسی: ریز شکستگی: در استخوان ها مونث منقوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
جنبنده لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن است
فرهنگ لغت هوشیار
طنبور. یا طنبوره بربری (بربریه) قسمی لورای بدوی در فلسطین و مصر معزف چغانه. یا طنبوره از غلاف (جوال) بیرون آوردن (کردن) فاش کردن راز
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر و دستان و فریبندگی باشد، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوثه
تصویر انبوثه
بازی گنج: چیزی را زیر خاک کنند و هر کس یافت برنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوبه
تصویر انبوبه
لوله ماسوره انبوب لوله
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز سه گوشه عموما مثلث، لچک زنان مخصوصا، نوعی خوراکی و آن چنانست که خمیر آرد گندم را سه گوشه برند و در آن قیمه گوشت و لپه جای دهند و پزند، قطاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
پول نقد و زر و مال و دولت سرمایه و پول نقد و مال و ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنباله
تصویر تنباله
کوتاه، کوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنخواه
تصویر تنخواه
((تَ خا))
سرمایه، پول نقد، مال و متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبیده
تصویر تنبیده
جنبیده، لرزیده، بنایی که سقف و دیوارهای آن فروریخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنبنده
تصویر تنبنده
((تَ بَ دِ))
جنبنده، لرزنده، بنایی که در حال فرو ریختن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
((زَ رَ یا رِ))
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنبوسه
تصویر سنبوسه
((سَ سَ یا س))
هر چیز سه گوش، لچک زنانه، نوعی خوراک که خمیر آرد گندم را نازک و سه گوش می برند و در آن قیمه گوشت و لپه می پیچند و طبخ می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبوره
تصویر طنبوره
((طَ رِ))
طنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
((کَ رِ))
مکر، دستان، فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهه
تصویر انبوهه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره