طنبور. رجوع به طنبور شود: درّاج کشد شیشم وقالوس همی بی پردۀ طنبوره و بی رشتۀ چنگ. منوچهری. خول طنبوره تو گوئی زند و لاسکوی از درختی به درختی شود و گوید آه. منوچهری. آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره چون دستۀ طنبوره گیردشجر از چنگل. منوچهری. - طنبوره (طنبور) از غلاف بیرون آوردن (بیرون کردن، از جوال بیرون کردن) ، کنایه از فاش کردن راز است: آمدم با سخن که نتوان کرد از جوال شره برون طنبور. انوری. و در بعضی نسخ است: آمدم با سخن که طیره شوند از غلاف اربرون کنم طنبور. (از آنندراج)
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری