جدول جو
جدول جو

معنی تنادی - جستجوی لغت در جدول جو

تنادی
همدیگر را خواندن
تصویری از تنادی
تصویر تنادی
فرهنگ لغت هوشیار
تنادی
((تَ))
یکدیگر را ندا کردن، هم را خواندن
تصویری از تنادی
تصویر تنادی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منادی
تصویر منادی
پیام آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
همدوری، تباهش، دشمنیدن با هم دشمنی ورزیدن دشمن شدن بایکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
خویشتنداری، رها جویی، سر بها دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
یکدیگر را ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
بغایت رسیدن، بپایان رسیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
یکدیگر را نفی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
همرازی با هم راز گفتن، با هم راز گفتن با یکدیگر راز کردن، سرگوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
بهم هدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبادی
تصویر تبادی
بادیه نشین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنانی
تصویر تنانی
جسمانی، مربوط به جسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
راز گفتن، با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
یکدیگر را نفی کردن، با هم تباین داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
برای یکدیگر هدیه فرستادن، به هم هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
خود را از کسی حفظ کردن، پرهیز نمودن، یک سو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
به نهایت رسیدن، پایان یافتن، بازایستادن و بس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
مداومت کردن بر کاری، ستیزه کردن، دراز شدن، ممتد شدن، دراز شدن مدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
پختن شیرینی، شیرینی پزی، فروختن شیرینی، شیرینی فروشی، مغازه ای که در آن شیرینی، خشکبار، شکلات و مانند آن به فروش می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناصی
تصویر تناصی
در جنگ و زد و خورد پیشانی یا موی پیشانی یکدیگر را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
غند سازی غندگر ی، شیرینی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
منادا در فارسی: بانگیده بانگنده ندا داده شده خوانده شده، خبر یا حکمی که جارچی در ملا عام با صدای بلند ابلاغ کند، اسمی که پس از حرف ندا آید: ای مرد، یا حسین، جار زدن توضیح در امثال عبارت} منادی کردند {که در نظم و نثر قدیم آمده بصیغه اسم مفعول - یعنی بفتح دال و الف آخر است - و آن مصدر میمی} نادیه {است و بمعنی ندا میباشد ولی اغلب آنرا} منادی {بصیغه اسم فاعل - یعنی مکسور - خوانند (دکتر خیام پور. نداب 3- 2 ص 2- 101) ندا کننده، جار زننده جارچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
((تَ))
دشمنی ورزیدن، با هم دویدن، تباه شدن، دور شدن از گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
((تَ))
طول دادن، به درازا کشیدن، مداومت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناهی
تصویر تناهی
((تَ))
به پایان رسیدن، به نهایت رسیدن، بازایستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنافی
تصویر تنافی
((تَ))
با هم مخالف شدن، یکدیگر را نفی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناصی
تصویر تناصی
((تَ))
موی پیشانی همدیگر را گرفتن در جنگ و درگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناجی
تصویر تناجی
((تَ))
با هم راز گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
((تَ))
دوری گزیدن، پرهیز نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنادی
تصویر قنادی
شیرینی پزی، دکان قناد، دکان شیرینی فروشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ))
جار زننده، جارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منادی
تصویر منادی
((مُ دا))
ندا داده شده، خوانده شده، خبری که با جار زدن اعلام می کنند، اسمی که پس از حرف ندا بیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنادی
تصویر عنادی
تابع مذهب عنادیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منادی
تصویر منادی
ندا کننده، جارچی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
با هم دشمنی کردن، با هم دشمن شدن، با هم در دویدن مسابقه گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید