جدول جو
جدول جو

معنی تلوث - جستجوی لغت در جدول جو

تلوث
آلوده شدن، پلید شدن
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
فرهنگ فارسی عمید
تلوث
(تَ)
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آلوده شدن جامه به گل. (از اقرب الموارد). آلوده شدگی. پلیدی. ناپاکی. (ناظم الاطباء) ، پناه گرفتن و به صحبت کسی درآمدن و بوی چسبیدن به امید منفعتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تلوث
آلوده شدن
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
فرهنگ لغت هوشیار
تلوث
((تَ لَ وُّ))
آلوده شدن
تصویری از تلوث
تصویر تلوث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلوک
تصویر تلوک
هدف، نشانۀ تیر
تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، بلوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلور
تصویر تلور
عنصری غیر فلز، جامد، براق، نقره فام و سخت با خواص شبیه گوگرد که در ۴۲۰ درجه حرارت ذوب می شود و در رنگی کردن شیشه ها و سرامیک ها و در ساخت آلیاژها کاربرد دارد، تلوریوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوث
تصویر ملوث
پلید و آلوده شده، آلوده به پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبث
تصویر تلبث
درنگ کردن، توقف کردن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ حَ لُ)
درخشیدن سراب و اضطراب و درخش آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِلْ وَ)
مؤنث تلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث تلو یعنی بچۀ مادۀ خر و استر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلو شود
لغت نامه دهخدا
(تِلْوَ)
بزغاله ای زاید از چهار ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوسپندی که قبل از صفریه زاید. و الصفریه نتاج الغنم مع طلوع السهیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
ناقه ای که سه خنور شیر دهد، ناقه ای که سرپستان وی خشک شده و یکی بمانده است یا ناقه ای که یک پستانش بریده و یا بی شیر باشد. ثلثوث
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وا)
نوعی از کشتی خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آلوده کردن. (زوزنی). آلودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیره کردن. (زوزنی). تیره کردن آب را، برنهادن خرما و جز آن، انگشت خویش خائیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آمیختن کاه را با قت، تلبیس کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
مرد سست فروهشته. مؤنث: لوثاء.
لغت نامه دهخدا
(تُ)
حاجت. (منتهی الارب) (آنندراج). حاجت ودرنگی و دیری. (ناظم الاطباء). رجوع به تلونه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
جمع واژۀ تل. (اقرب الموارد) : و تنبت فی مواضع قریبه من البحر و فی تلول. (ابن البیطار، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تل و تلال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیچیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). بر خویشتن پیچیدن. (زوزنی). تافته و دوتاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روی برگردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پراکنده شدن و درخشیدن برق در ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دیرانقیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کاهل و سست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
آلوده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آلوده و چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلوث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملوث
تصویر ملوث
آلوده شده و آلوده به پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوث
تصویر متلوث
آلوده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوث
تصویر الوث
آهسته رو، گران زبان، توانا، ناتوان سست از واژه های دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبث
تصویر تلبث
درنگیدن درنگ کردن توقف کردن، توقف، جمع تلبثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلویث
تصویر تلویث
آلودن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلول
تصویر تلول
دیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوط
تصویر تلوط
کون مرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلوا
تصویر تلوا
در پی دنبال در پی از دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلون
تصویر تلون
((تَ لَ وُّ))
رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملوث
تصویر ملوث
((مُ لَ وَّ))
آلود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلبث
تصویر تلبث
((تَ لَ بُّ))
درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلوک
تصویر تلوک
((تَ لُ))
نشانه، هدف
فرهنگ فارسی معین