آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵) در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
آبِ دَهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آبِ دَهَن، بُزاق، تُف، خیو، خَدو، بَفج برای مِثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵) در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عتیب، تفشل، زاغ پا، نکوهش، پیغاره، سرزنش، سراکوفت، بیغار، طعنه، سرکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عِتیب، تَفشَل، زاغ پا، نِکوهِش، پیغارِه، سَرزَنِش، سَراکوفت، بیغار، طَعنِه، سَرکوفت، مَلامَت، بیغارِه، تَفشِه
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گِلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مِثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
گرم، باحرارت، تند، تیز، باشتاب، برای مثال به دستوری شاه دیوان برفت / به پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی - ۲/۵۵) شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، دورس، بیخ تفت، تودریون، شبیبی، شیکران
گرم، باحرارت، تند، تیز، باشتاب، برای مِثال به دستوری شاه دیوان برفت / به پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی - ۲/۵۵) شوکَران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، دَورَس، بیخ تَفت، تودَریون، شَبیبی، شَیکُران
حفثه. فحث. حثف. حفت. هزار خانه شکنبه. هزارتو. هزارلای شکنبه. (اقرب الموارد). ج، احفاث، ماری کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب). ماریست گزنده و بی زهر خردتر از حفات. (اقرب الموارد)
حفثه. فَحث. حثف. حفت. هزار خانه شکنبه. هزارتو. هزارلای شکنبه. (اقرب الموارد). ج، احفاث، ماری کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب). ماریست گزنده و بی زهر خردتر از حُفات. (اقرب الموارد)
تود، لغتی است در تا، (منتهی الارب)، مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن، (ناظم الاطباء)، میوه ایست شیرین و درخت توت، (آنندراج)، توت، تود، فرصاد، معرب توت است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود، بثره به شکل توت در رحم و در نره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به توثه شود
تود، لغتی است در تا، (منتهی الارب)، مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن، (ناظم الاطباء)، میوه ایست شیرین و درخت توت، (آنندراج)، توت، تود، فرصاد، معرب توت است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود، بثره به شکل توت در رحم و در نره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به توثه شود
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون