جدول جو
جدول جو

معنی تفث - جستجوی لغت در جدول جو

تفث(تَ فِ)
چرک. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). کسی که چرکین و ژولیده موی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تفث
بروت پیرایی (بروت سبلت)، ناخن گیری، بانه زدایی (بانه عانه موی زهار)، چرک زدایی در روزهای هنج (حج)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، خیو، خدو، بفج برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
در مقام تحقیر، نفرین، سرزنش و دشنام دربارۀ کسی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
تپش، تف، گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی، حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفل
تصویر تفل
تف انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفث
تصویر نفث
اخلاط یا آب دهن از دهان انداختن، تف کردن، برآمدن خون از زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفش
تصویر تفش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عتیب، تفشل، زاغ پا، نکوهش، پیغاره، سرزنش، سراکوفت، بیغار، طعنه، سرکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفک
تصویر تفک
تفنگ، وسیله ای لوله مانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گلی را به سمت مورد نظر پرتاب می کردند، برای مثال مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابن یمین - لغت نامه - تفک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفت
تصویر تفت
گرم، باحرارت، تند، تیز، باشتاب، برای مثال به دستوری شاه دیوان برفت / به پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی - ۲/۵۵)
شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، دورس، بیخ تفت، تودریون، شبیبی، شیکران
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است (به ماوراءالنهر) با خواستۀ بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(حِ / حَ فِ / حَ)
حفثه. فحث. حثف. حفت. هزار خانه شکنبه. هزارتو. هزارلای شکنبه. (اقرب الموارد). ج، احفاث، ماری کلان که به انبان ماند. (منتهی الارب). ماریست گزنده و بی زهر خردتر از حفات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تود، لغتی است در تا، (منتهی الارب)، مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن، (ناظم الاطباء)، میوه ایست شیرین و درخت توت، (آنندراج)، توت، تود، فرصاد، معرب توت است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، و رجوع به المعرب جوالیقی ص 90 شود، بثره به شکل توت در رحم و در نره، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به توثه شود
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
آب دهن تف، درمورد تحقیر و توهین بکسی یا چیزی گویند: (تفو بر تو) : تفو بر تو ای چرخ گردون تفوا، (شاهنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفث
تصویر حفث
هزارخانه شکنبه هزار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفر
تصویر تفر
مرد چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفت
تصویر تفت
با حرارت، گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفل
تصویر تفل
بزاق، آب دهان تف انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تفنگ چوب در از میان خالی که با گلوله گلی و زور نفس بدان گنجشک و مانند آن رازنند، تفنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفث
تصویر نفث
دردمیدن، پ کردن، فوت کردن، و بمعنی آب دهان انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفش
تصویر تفش
سرزنش طعنه. حرارت گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفی
تصویر تفی
انجیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفه
تصویر تفه
اندک زن خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفو
تصویر تفو
((تُ))
آب دهان، برای تحقیر و توهین به کسی یا چیزی گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفک
تصویر تفک
((تُ فَ))
تفنگ، تفنگ بادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفش
تصویر تفش
((تَ))
سرزنش، طعنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرث
تصویر تفرث
((تَ فَ رُّ))
شوریدن دل زن باردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفت
تصویر تفت
((تَ))
سبد چوبین که در آن میوه جا دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفت
تصویر تفت
((تَ))
گرم، گرمی، حرارت، حرارت ناشی از خشم، با شتاب، تند و تیز، خرام، خرامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفث
تصویر نفث
((نَ))
به دل کسی القاء کردن چیزی را، انداختن چیزی را از دهان، تف کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفس
تصویر تفس
((تَ))
گرمی
فرهنگ فارسی معین