جدول جو
جدول جو

معنی تفادی - جستجوی لغت در جدول جو

تفادی
خود را از کسی حفظ کردن، پرهیز نمودن، یک سو شدن
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
فرهنگ فارسی عمید
تفادی(تَءْ)
خویشتن را نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وقایه ساختن بعضی بعض دیگر را چنانکه گویی هر کس رفیق خود را فدای خویش میسازد. (از اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن و یکسو شدن و رهایی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرهیز کردن و انزوا از چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد) : تفادی الاسود الغلب منه تفادیاً. (اقرب الموارد) : بحکم تفادی و تقاعد ملک نوح از کفایت آن مهم بصلح تن درداد. (ترجمه تاریخ یمینی). به مدارات و مجانبت جانب... و تفادی از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312). از وزارت استعفا خواستی و از شغل تفادی و تبرا نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359) ، یکدیگر را فاخریدن (بازخریدن). (زوزنی). سربهای همدیگر دادن و واخریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فدا شدن قوم بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تفادی
خویشتنداری، رها جویی، سر بها دادن
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
فرهنگ لغت هوشیار
تفادی((تَ))
دوری گزیدن، پرهیز نمودن
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعادی
تصویر تعادی
با هم دشمنی کردن، با هم دشمن شدن، با هم در دویدن مسابقه گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
مداومت کردن بر کاری، ستیزه کردن، دراز شدن، ممتد شدن، دراز شدن مدت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
برای یکدیگر هدیه فرستادن، به هم هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
یکدیگر را نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
کون برآوردن خبزدوک تا گند کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُفْفا)
منسوب است به تفاح که سیب باشد. منسوب به تفاحه و آن نام شخصی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَجْ جُ)
شکافدار گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تودیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چوبی که بر پستان ناقه بندند چون کم شیر گردد تا شیر جمع شود. (آنندراج). رجوع به تودیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به فتوی نزدیک مفتی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف فتوت کردن و تشبه به جوانان نمودن تقول: ابرد من شیخ یتفتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
ستیهیدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لجاج کردن و ادامه دادن در آن. (از اقرب الموارد) : از شدت حال و تمادی ایام محنت و تراکم امواج کربت و مقاسات شداید غربت نالش کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، به نهایت رسیدن، درازشدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَبْ بُ)
یکدیگر را هدیه دادن. الحدیث: تهادوا تحابوا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). هدیه با هم فرستادن. (غیاث اللغات) ، نرم رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرامان رفتن زن و آهسته رفتن از ناتوانی یا از مستی. (آنندراج) ، خمیدن در رفتار. یقال: تهادت المراه، ای تمایلت فی مشیتها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدو تن رفتن. (منتهی الارب). بدو تن تکیه کرده راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
یکدیگر را فایده دادن. یقال: هما یتفایدان بالمال، ای یفید کل صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بهره رسانیدن قوم بیکدیگر و تفاود استعمال نکنند. (از اقرب الموارد). رجوع به تفاود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
یکدیگر را سربها دهنده و واخرنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او به خدمت نوح بن منصورملتفت بود و بر مفارقت حضرت او متلهف و متأسف و ازسمت عقوق و اهمال حقوق مستعفی و متفادی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 99) ، پرهیز کننده از کسی و یکسو شونده از او. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
یکدیگر را نیست و سپری گردانیدن در جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن بعض قوم مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) :
این تفانی از ضد آید، ضد را
چون نباشد ضد، نبود جز بقا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تَءْرْ)
شپش جستن خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِظْ ظِ)
از ’ب دو’، مانند بادیه نشین گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بادیه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبادی بعداوت، تجاهر به آن. (از اقرب الموارد). آشکارا با هم دشمنی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبادی
تصویر تبادی
بادیه نشین گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهادی
تصویر تهادی
بهم هدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنادی
تصویر تنادی
همدیگر را خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
یکدیگر را ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاید
تصویر تفاید
همسودی
فرهنگ لغت هوشیار
نیست گرداندن یکدیگر هم نابودی، یکدیگر را نابود کردن هم را نیست کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
همدوری، تباهش، دشمنیدن با هم دشمنی ورزیدن دشمن شدن بایکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفادی
تصویر متفادی
سر بها دهنده، دوری گزیننده فدا (سربها) برای هم دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
((تَ))
یکدیگر را نابود کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاوی
تصویر تفاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنادی
تصویر تنادی
((تَ))
یکدیگر را ندا کردن، هم را خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمادی
تصویر تمادی
((تَ))
طول دادن، به درازا کشیدن، مداومت کردن بر کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعادی
تصویر تعادی
((تَ))
دشمنی ورزیدن، با هم دویدن، تباه شدن، دور شدن از گروه
فرهنگ فارسی معین