جدول جو
جدول جو

معنی تغون - جستجوی لغت در جدول جو

تغون
(تَءْ)
ستهیدن بر گناه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پیش درآمدن و شجاعت نمودن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تغون
ستیهیدن بر گناه، دلیری در جنگ
تصویری از تغون
تصویر تغون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تلون
تصویر تلون
دارای رنگ شدن، رنگ به رنگ شدن، هر دم به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکون
تصویر تکون
به وجود آمدن، هستی یافتن، جنبیدن، هستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
غایط کردن، پلیدی کردن، پلیدی انداختن، قضای حاجت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصون
تصویر تصون
مواظب خود بودن، خود را حفظ کردن، کنایه از خود را از عیب و بدی در گفتار و کردار حفظ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغضن
تصویر تغضن
چین و چروک پیدا کردن پوست بدن یا جامه
فرهنگ فارسی عمید
(بَوْء)
خمیدن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمایل و تعطف شاخه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برسر آب آبگیر و مانند آن آمدن پشکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ ثَ)
آژنگ روی شدن و ترنجیده پوست گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنج و تثنی: تغضنت الدرع علی لابسها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
دوتا گردیدن و خمیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چشم دور فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). چشم به گودی فروشدن: تغور ظاهر العین، دخل فی الرأس. (از ذیل اقرب الموارد) ، به غور آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باران ریختن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برجهیدن خون از رگ. برجستن آب از درز مشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی). در مغاکی رفتن قضای حاجت را و غایط کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : قضی الحاجهکابدی و احدث، یقال: تغوط و بال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
از حال بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوناگون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنکر. (اقرب الموارد) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گمراه کردن: تغولتهم الغیلان، اضلتهم عن المحجه. (از اقرب الموارد). فلاه تغول، ای لیست بینه الطریق تضلل اهلها و تغولها اشتباها و تلونها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپید کردن دروازۀ عروس، سیاه کردن دروازۀ میت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذلیل شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، هلاکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هلاک شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گوساله ای که به جفت بندند کشت زمین را. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286). این کلمه مصحف تاول است
لغت نامه دهخدا
(تَ جَبا)
هست شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هست کردن. (دهار). شدن و بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هست شدن و بودن. (غیاث اللغات). تکوین. کونه فتکون. (اقرب الموارد) ، جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توغن
تصویر توغن
پیشا جنگی پیش در آمدن در جنگ ایستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصون
تصویر تصون
خود را از عیب و بدی حفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغون
تصویر دغون
ابر ناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخون
تصویر تخون
کم کردن حق کسی، تیمار داشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذون
تصویر تذون
صاحب ثروت و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدون
تصویر تدون
سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشون
تصویر تشون
سبک مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغول
تصویر تغول
گوناگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکون
تصویر تکون
هست شدن، بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
پلیدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیاز رنگینی، چند رنگی، گونه گرفتن دارای رنگ شدن، رنگارنگ شدن رنگ برنگ گشتن، رنگارنگی، جمع تلونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغضن
تصویر تغضن
((تَ غَ ضُّ))
چین و چروک افتادن پوست بدن یا جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغوط
تصویر تغوط
((تَ غَ وُّ))
پلیدی انداختن، مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکون
تصویر تکون
((تَ کَ وُّ))
به وجود آمدن، هستی یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلون
تصویر تلون
((تَ لَ وُّ))
رنگ به رنگ گشتن، هر لحظه به رنگی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصون
تصویر تصون
((تَ صَ وُّ))
خودداری نمودن از عیب
فرهنگ فارسی معین